wild goose

69 30 11
                                    

قسمت نهم: «غاز وحشی»

با عصبانیت و پاکوبان قدم بر میداشتم، جوری که بعد از هر قدم کمی از خاکِ زیر پام فرو می‌رفت و البته که نقش خیس کف پاهام رو نمی‌شد نادیده گرفت!

آیری در سکوت و سربه زیر همراهیم می‌کرد و می‌تونستم بفهمم که هیچ قصد نداره با در معرض دید من قرار گرفتن، هیزم تازه‌ای برای آتش خشمم بشه..

+ ‌عوضیِ بی‌تربیت.. نادون بی‌شخصیت.. بی‌ادبِ بی نزاکت.. بی.. بی...

با کم آوردن ناسزا، ایستادم و از حرص فریادی زدم.
+ اَههههههه

آیری با ترس از جا جهید و وسیله‌ی دستش رو سفت به سینه‌اش چسبوند.

با شتاب برگشتم و خیره به چشم های گرد و ترسیده‌اش گفتم
+تو مطمئنی این شاهزاده است؟ مردک نفهم شبیه دربان های قصر کُره میمونه تا ولیعهد

آیری قدمی جلو گذاشت و سعی کرد آرامم کنه..
= سرورم آروم باشید شاید اشتباهی..

+ هیچ هم اشتباه نبود.. اون لعنتی همونجا بود و درست وقتی صدای تورو شنید غیبش زد. من داشتم خفهه میشدممم

نگاه آیری که بالاتر رفت و لب‌هاش جمع شد، تازه متوجه قطره‌هایی شدم که پشت سرهم از چتری های خیس شده‌ام چکه می‌کرد.

چشم غره‌ای به دخترک که سعی داشت جلوی خنده‌اش رو بگیره رفتم و درحالی که به راه افتادم سرم رو به عقب برگردوندم و غرغر کنان به دختر گفتم
+ واقعا که داری بهم می‌خندی‍... آخخ

با برخورد محکم به شخصی، از حرکت باز ایستادم..

_ یااا حواست کجاست؟؟
دستم رو روی شانه‌‌ام گذاشتم و سرم رو بالا بردم. پسر جوانی درحالی که اخم کرده بود با نگاهی قضاوت گرانه و لحنی طلبکار، من رو خطاب قرار داد.

_ نگاهش کن.. شبیه غازهاست

با بهت دستی که مشغول مالش شانه‌ام بود پایین انداختم و به فرد مقابلم که پوشیده در لباس فاخر و قهوه‌ای رنگی بود زل زدم.
+ مثل اینکه همه توی این کاخ بی‌تربیت و بی‌ادب تشریف دارن.. من حواسم کجاست؟ تو حواست کجاست موش کور؟ 

پسر جوان، که چشم های کشیده و تیزی داشت با پررویی جواب داد.
_ برو بابا.. دختره‌ی بی‌ادب.. خودت رو با این لباس خیست کوبیدی به من طلبکارم هستی؟

ناباور از پررویی شخص مقابل، تکه موی خیسی که جلوی دیدم رو گرفته بود به عقب پرت کردم و گفتم.
+ من کوبیدم؟ تو داشتی از روبرو میومدی چطور منو ندیدی؟ نمی‌بینی این راهرو تنگه؟ 

_ اییی انقدر موهاتو تکون نده همه‌ی آبات ریخت روم.. قزل آلای چندش
پسر گفت و با وسواس قطره‌ای که روی صورتش ریخته بود رو پاک کرد.

با حرص بی‌نهایتی بابت کم‌شعوری تمام افراد این قصر، یک قدم عقب رفتم و زیرلب گفتم
+ که من چندشم آره؟

Wisteria Where stories live. Discover now