گرمای تَنِ تو...! ( پارت ۱۰ )

123 20 26
                                    

( 🔞این چپتر حاوی صحنه های اسمات هست، قبل از مطالعه دقت لازم رو به عمل بیارین!🔞 )

**********

تنها چیزی که باید حواسمو بهش بدم، این بود که وقتی پیشش هستم، در مورد هر چیزی فکر نکنم. چون ممکنه ذهنمو بخونه!

از روی تخت بلند شدم. روی دیوار اتاقم، ساعتی نیست که زمان رو با اون بفهمم. ولی با نوری که از اون پنجره ی مشبک میاد، مشخصه صبح، طرفای هفت ایناس.
چون توی این ده روز، اکثرا وقتی همین موقع بیدار میشدم، موون جو طبق معمول، صبحانه رو آماده کرده، و برای من روی میز میزاشت و خودش واسه رفتن به کلینیک، آماده میشد.

از اونجایی که باید ساعت ده، کلینیک باشه و میگفت، ساعت هشت میزنه بیرون، مشخصه یه فاصله ی دو ساعته با سئول داریم!

از پله ها پایین و به سمت آشپزخونه رفتم که ببینم اصلا بیدار شده یا نه.

ولی هیچ صبحانه ای روی میز نبود!
حتما خواب مونده! باید برم بیدارش کنم!

جلوی اتاقش که رسیدم، آروم در زدم.
هیچ صدایی نیومد. واسه بار دوم و سوم هم در رو زدم و به اسم صداش کردم.
باز جوابی نشنیدم!
فکرو خیال سرم رو پر کرد که شاید اتفاقی افتاده!
واسه همین در اتاق رو باز کردم. برعکس اتاق من تاریک تاریک بود!

چشمام هیچ جا رو نمیدید. همونجا توی چارچوب در، باز صداش زدم...
دیگه باید برق اتاق رو پیدا میکردم که چراغو روشن کنم. ولی هر چی دست کشیدم نتونستم کلید برق رو پیدا کنم.

وارد اتاق شدم. سعی کردم قدمهام رو شمرده بردارم تا چشمام کم کم به اون تاریکی عادت کنن. اولین باره که میام اتاقش!

بعد از ده قدم یا بیشتر، زانوم به یه چیزی خورد. حدس زدم تخت باشه.
دست کشیدم... ملافه ی تخت رو حس کردم. همونطور که دیگه چشمام داشتن به تاریکی اونجا عادت میکردن یهو یه چیزی مچ دستمو گرفت و محکم کشید!
افتادم روی تخت!

 همونطور که دیگه چشمام داشتن به تاریکی اونجا عادت میکردن یهو یه چیزی مچ دستمو گرفت و محکم کشید!افتادم روی تخت!

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

- اینهمه صدات زدم، چرا جواب ندادی؟!

+ خواب بودم متوجه نشدم

پتو رو روم انداخت و محکم از پشت بغلم کرد!..

صبر کن ببینم... عااا... نه! این چیه پشتم سفت شده؟!

🔥Strangers From Hell🔥   🔥 غریبه هایی از جهنم🔥Où les histoires vivent. Découvrez maintenant