هيچي نميگفت و فقط همينجوري بهم نگاه ميكرد
بد از چند دقيقه كه همينجوري گذشت
يهو زين از اونجايي كه بوديم خارج شد و رفتاون خونه يه حياط پشتي داشت كه خيلي بزرگ بود و يه استخرم توش بود
وقتي دقت كردم ديدم فك كردم زين داره به اون سمت ميره و وقتي واردش شد مطمئن شدمنميدونم چرا زين از دستم عصبانيه !؟
من كاري نكردم
همش تقصير اون پسره ي عوضي بود
زين جوري رفتار ميكنه كه انگار من ١٠ ساله دوست دخترشم و الان داشتم با اين كار بهش خيانت ميكردم!؟يه چيزي درون من شكل گرفته
يه چيزي كه نميدونم چيه!!
يه قسمتي از من از اون پسره ي پانكِ لعنتي متنفره چون اون منو اذيت ميكنه و يه قسمته ديگم دوست داره راجع بِش كلي چيز بدونهشايد بايد واسه چند دقيقه هم كه شده مغزمو خاموش كنم و به حرف قلبم گوش بدم
هرچي باشه اگه زين نبود الان معلوم نبود چه بلايي سره من ميومد
بهتره برم ازش تشكر كنممن براي زين فقط كه همكاره كوچولو ام كه نه تنها كلي باهاش فرق داره بلكه در مقابل اون هرزه هايي هم كه هرروز باهاشون ميخوابه هيچي نيست
پس بهتره خياله الكي نكنم
زين حتي منو دوسته خودشم به حساب نمياره
اون فقط به من كمك كرد چون هركسه ديگه اي هم تو اين موقعيت بود همين كار رو ميكردبد از اينكه وارد حياط ِ پشتيه خونه شدم،زين رو يكي از صندلي هاي اونجا نشسته بود
واي اون خيلي جذاب شده
اون موقع كه تو بوديم بهش توجه نكرده بودمه
يه كت چرم تنش بود و شلوارش هم مكمله لباسشوقتي نزديكش شدم فهميدم كه خيلي عصبانيه
همشم به خاطره منه!؟!؟"زين ، من متاسفم "
گفتمو فاك
چي!؟؟؟
چند قطره أشك از چشمم اومد
چرا من بايد گريه كنم !؟!؟
يني چي!؟تا گفتم متاسفم زين سرشو كه با دستش پوشونده بود بلند كرد و بهم نگاه كرد و وقتي ديد دارم نگاه ميكنم حالته عصبانيش از بين رفت و بلند شد بهم نگاه كرد و يه ذره نزديك تَر شد
ولي هنوزم عصباني بود" ميدوني اگه من نبودم الان چه اتفاقي برات ميفتاد !؟ "
زين گفت و ادامه داد
"تو نبايد تنها اينجور جاها بياي"
آره ديگه معلومه
من واسه تو يه بچه ي كوچولو ام كه نميتونم تنها هيجا برم و از خودم مواظبت كنم"من تنها نيومدم زين "
گفتمو بهش اخم كردم
يهو درباره حالته صورتش عوض شد
و واي عاليه باز زين عصباني برگشت"آره حتما با اون دوست پسره احمقت ليام اومدي كه اونم معلوم نيست كدوم گوري با كدوم دختري درگيره و خيلي ديوونست كه تو رو اينجا تنها گذاشته و تو از اون خيلي احمق تري كه هنوزم با يه همچين لعنتيي دوستي "
زين داد زد
YOU ARE READING
Confουnded cοncert
Fanfictionدختر نوجوونی که تازه دبیرستان رو تموم کرده تصمیم میگیره هفته ی بعد تو شرکتی شروع به کار کنه غافل از اینکه کار تو اونجا باعث میشه که اتفاقات مختلفی براش بیفته و وارد رابطه ای ممنوع میشه رابطه ای با پسری: مغرور،خودخواه،شیطون ولی مهربون