Chapter 22

224 29 10
                                    

روز بعد

داستان از نگاه آنيتا

امروز كلاسي ندارم پس فك كنم بهتر باشه امروز حتما با لويي و بقيه ي بچه ها يه سري به stage بزنم

تلفنم رو برداشتم و به لو زنگ زدم
گفت كه نيم ساعت ديگه مياد دنبالم
پس زياد وقت ندارم
حاظر شدنه من خيلي طول ميكشه

يادمه قبل از اينكه بيام اينجا هرموقع ميخواستم با مامان بابام برم بيرون هميشه نفره آخري بودم كه حاظر ميشدم و كلي غٌر رو تحمل ميكردم

راستي مامان بابام!!
فك كنم دلم براشون تنگ شده
از روزي كه اومدم اينجا چند وقتي ميگذره ولي من فقط باهاشون تلفني حرف زدم
و خب نديدمشون
شايد فكره خوبـي باشه كه يه روز برم ببينمشون
ولي فك كنم صبر كنم ماشين بخرم خيلي بهتره ،هب چون اينطوري راحت تره

وقتي براي دوش گرفتن ندارم چون الانه كه لوو برسه  و من هنوز هيچ كاري نكردم

موهامو شونه كردم و يه لباسي كه فك ميكنم براي كار مناسب پوشيدم

از خوابگاه اومدم بيرون و رفتم سمته كافي شاپ ِ اينجا.
يه قهوه براي خودم گرفتم و شروع به نوشيدنش كردم
يه ذره كه گذشت گوشيم زنگ خود و متوجه شدم كه لو اومده
واسه همين رفتم سمته حياط ِ دانشگاه و ماشينش

سوار شدم و راه افتاديم

بد از اينكه رسيديم رو صحنه
ميشد ديد كه تقريبا سرشون شلوغه و همه مشغوله كارن
هرچي هم باشه اين كنسرت دو سه روز ديگه برگذار ميشه
بايد همينجوري كار كنيم تا بتونيم زود تحويل بديم

بد از ديدنه چند تا از آدم هايي كه اينجا كار ميكنن
من و لو رفتيم و شروع به كار  كرديم

اونقد مشغول كار و پروژه هامون بوديم كه اصن نفهميدم كي بد از ظهر شد

تمام روز نايل باهام مخالفت ميكرد و هرچي ميگفتم بر عكسشو ميگفت

از صب بود زين رو نديده بودم
ولي الان يهو جلوم سبز شد

اونقد ضايع نگاش ميكردم كه لويي زد بهم و گفت كه چِم شده!؟

واي خدا زين داره مياد سمتمون
چرا من اينجوري شدم!!!!
هيچي نميشه خودتو كنترل كن
هيچ اتفاقي قرار نيست بيفته ما همين ديروز سره اون فيلم با هم كلي شوخي كرديم و هيچيم نشد

زين كه اومد بهم نگاه كرد و لبخند زد

( واي خنده هاي زين :دي )

با لويي حرف زد و بهش گفت كه تو قسمته B6 باهاش كار دارن
لويي هم ما رو گذاشت و رفت

يني زين از قصد لو رو فرستاد تا با من تنها باشه!؟

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Sep 25, 2015 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

Confουnded  cοncertTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang