Chapter 13

163 27 1
                                    



زين
زين
زين
آره درسته زين

چند بار اين اسمو تو ذهنم تكرار كردم

اه دختره ي احمق چه جوري متوجه نشدم!!!؟
اين اينترشيپ
اين شركت
يه همچين پروژه ي بزرگي اونم تو اولين تجربه ي كاري
اينا همش
معلومه ديگه كاره زينه ولي چرا !!!؟
يني از همون روزي كه مارو تو نمايشگاه ديد تصميمه اين كارو گرفت!!؟
نميفهمم !!!
نكنه اون.....
خفه شو مغز عزيز ،حتي فكرشم نكن .اين اتفاق نميفته اون زيني كه من ميشناسم...
هه عمراً

بد از چند دقيقه اي كه تو گيجي سِيرْ كردم به جمع اضافه شدم كه داشتن تصميم ميگرفتن كدوم اتاق هارو به ما بدن تا كارمونو توش شروع كنيم

بد از كلي تصميم گيري و برنامه ريزي همه چي واسه فردا آماده شد و خب بايد بگم كه اتاقي كه به من دادن عاليه
خيلي خوشگل،شيك و بزرگ. كلي أيده و طرحاي جالب براي پروژه ي كنسرت رو تو اين اتاق انجام ميدم

امروز روز معرفي بود
خب كاريم در كار نبود و ما فقط با محيط و محل كارمون آشنا شديم . بد از اينكه همه چيو راجع به محيط كارو و وضايفمون ياد گرفتيم وقت براي پروژه ي اصلي شروع شد
زين گفت كه سوار ماشين بشيم تا بريم و محل برگزاريه كنسرت رو ببينيم و بدونيم كه از فردا بايد چيكار كنيم

"خب بچه ها من با آنيتا ميرم و شما هم پشت سرمون بياين و چون راهو بلد نيستين من راهنمايي ميكنم"
زين گفت

و سريع پريد و سوار ماشين شد
منم رفتم و كنارش نشستم

گيسو و نايل هم مايكلو لويي و تريشا رو با خودشون اوردن

تا چند لحظه ي اول كه شكه بودم...
آخه يهو پريد و سوار ماشين شد و منم با خودش برد

بد تصميم گرفتم حواسمو جمع راه كنم آخه از فردا بايد تنها تا اينجا بيام

قسمته طراحيه داخلي و همينطورم خارجي و بخش صندلي ها و اين چرتو پرتا كه از هيچ كدوم سر در نميارم به عهده ي شركت ماست
يني شركت زين اينا
خب چيزه شركتي كه زين كار ميكنه
اصن نميدونم چي بايد بهش بگم!!!

و قسمت صوتي و موسيقي هم به عهده ي يه گروهيه كه با اين شركت قرارداد داره
درواقع يه جورايي ميشه گفت اونا هم مثه ما يه گروهن كه تصميم به همكاري با اين گروه گرفتن
هنوز اونا رو نميشناسمو نميدونم دقيق چند نفرن ولي امروز از يكي از كارمندها شنيدم كه تعداد اونا هم مثه گروه ما كمه

همينطوري كه مشغول فكر كردن بودم يِهو:

"خب آنيتا چه سورپرايزي! واقعا خوش حالم كه شما اين اينترشيپو بردين و الان اينجايين "
زين تو ماشين إينو گفت

و برگشت بم نگاه كرد و يه لبخند زد

شيطنتم گُل كرده....
تٌنِه صدامو مسخره كردم

"خب زين فك نميكني براي اينكه وانمود كني ما به صورت اتفاقي اين اينترشيپ رو قبول شديم يه كم دير شده !!!؟ "
بهش گفتم و خنديدم

"خب باشه من تسليمم ،تو دختره باهوشي هستي "
زين گفت و خنديد

چه سريع بيخيال شد!!؟
فك ميكردم الان كلي تفره ميره و دروع ميگه كه اين كارو نكرده

از اينكه زين به رئيس هاش گفته مارو قبول كنن كه شكي نيست و مطمئنم
ولي چرا!!؟
فك كنم بده چند روز اينجا كار كردن جوابه سوالمو پيدا كنم

ديگه حرفي نزدمو ساكت موندم
يه ذره بعد...

" خُــــب "
زين گفت

و سرشو به سمت ِ من و پايين كج كرد

يذره كه واستاد و ديد جواب نميدم صورتشو به نشونه ي تعجب تكون داد

آخه چي بايد جواب بدم!!؟ يني چي ميگه خب!!!

"چه خبر از..... اِم راستي اسمش چي بود !!؟"
زين پرسيد

"اسم كي!؟"
من پرسيدم

"همون آقا خوشتيپه كه با هم كاراگاه باري دراورديمو مچشو گرفتيم"
زين گفت

ليام !!!
اصن اونو كلن فراموش كرده بودم
اصن يادم نبود روزي كه اون اِس برام اومد من با زين تا خونه ي ليام رفتم
هه ليام!!!
من اصن ديگه اونو كاملا فراموش كردم
حتي اگه الان زين نميگفت يادمم نمييومد

به خاطره فكرام چند لحظه اي ساكت بودمو زين فكر كرد كه از حرفش ناراحت شدم

"ناراحتت كردم ببخشيد نميخواستم"
زين گفت

واااااي
اين پسره مغروري كه كلي ازش خبرِ بد شنيدم
به همين راحتي ها از كسي عذرخواهي نميكنه

"اوه نه ،إشكالي نداره ،ديگه مهم نيست .هرچي بين ما بود تموم شد،ديگه ليامي وجود نداره.من حتي بهش فكرم نميكنم"
جوابمشو دادم

"خوبه خوش حال شدم"
زين گفت

چرا يكي بايد از بهم زدنه يه نفره ديگه خوش حال بشه !!؟

ديگه هيچ حرفي بأهم نزديم تا رسيديم محله برگذاريه كنسرت
همه از ماشينا پياده شديم و رفتيم تو محوطه

نايل شروع كرد به توضيح دادن راجع به اونجا و كارايي كه بايد انجام بديم....

روز اول واقعا مزخرف بود البته اگه سورپرايز زينم باهاش جمع بزني كه ديگه هيچي.....

حوصله سر بر و مزخرف بود
من اينجوري حوصلم سر ميره
حالا باز خوبه كه از فردا كارمون شروع ميشه.......

----------------------------------------راي و نظر بدين لطفا

Like & comment :)

Confουnded  cοncertUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum