روز بعد
داستان از نگاه زين
امروز ان قد تو شركت كار داشتيم كه أصلا نفهميدم چه جوري ظهر شد و وقت ناهار
من معمولا ناهارمو با نايل و گيسو تو اتاقم ميخورم
و وقته ناهار معمولا راجع به پروژه هامون حرف ميزنيمامروزم وقته ناهار راجع به پروژه ي بزرگي كه واسه كنسرت بهمون داده بودن حرف ميزديم
" از ايده هايي كه ميده واقعا خوشم مياد ، خيلي خلاقه "
گيسو گفت"آره موافقم، اين پروژه بهش كمك ميكنه كلي پيشرفت كنه . اين يه موقعيت عاليه براش اونم تو اينترشيپ "
من گفتم"اگه همينجوري ادامه بده ميتونيم بد از اينترشيپشم هم اينجا استخدامش كنيم "
گيسو گفتنايل همينجوري كه غذاشو ميخورد:
" راجع به كي حرف ميزنين !!؟ "
گفت" آنيتا "
گيسو گفت"أصلا ازش خوشم نمياد خيلي جِلفه مثله اين دختراي پانكه "
نايل گفت"خب نياد ، به سر و وضعش چيكار داري !؟ كارش كه عاليه "
گيسو گفتناهارم تموم شد و بلند شدم از اتاق اومدم بيرون تا برم تو بالكن ِ شركت و سيگار بكشم و نايل و گيسو رو تنها گذاشتم
با اينكه با هم دوستن ولي هيچ وقت دست از دعوا كردن بر نميدارن
همينجوري كه به سمته بالكن ميرفتم چشمم به دره اتاقه آنيتا افتاد
بسته بود ولي از توش سر و صدا ميومديه دفه فوضوليم گٌل كرد كه برم ببينم چيكار ميكنه
واسه همين در رو باز كردم و رفتم توكاملا معلوم بود از اينكه يه دفه منو ميبينه بدون اينكه در زده باشم ، شكه شده
ولي خب من اينم! همينه كه هستيه ذره كه جلو رفتم ديدم داره ناهار ميخوره و توي لپ تاپش فيلم ميبينه
"خب چي ميبيني !؟ "
من پرسيدمخيلي صميمي و معمولي انگار كه ١٠٠ ساله با هم دوستيم!
كاملا معلوم بود كه شكه شدهرفتم جلو تَر و ديدم كه داره چه فيلمي ميبينه
جعبه ي سي دي رو گرفتم جلوي دستم و اسمشو بلند خوندم"كشف كنين ، زيرا انچه را كه كشف نكنين ،كشف نشده باقي بر جاي خواهد ماند "
گفتماين ديگه چه فيلميه!!؟
اسمش ١ ساعت طول كشيد چه برسه به خوده فيلم !!!"خب خوبه پس آنيتا زود باش بيا منو كشف كن كه كشف نمونده بر جاي نمونم"
گفتمو دوتايي خنديديم
"تو اين فيلم ها چيزي گيرت نمياد ،بيا ببين زندگيــه واقعي اينجاست"
گفتمو به خودم اشاره كردم
تازه مسخره بازيم گرفته بود و حرفمون گُل كرده برد كه يكي از كاركنانه شركت اومد و :
"خانم ميلِر ،يكي دمه در باهاتون كار كاره"
گفت"باشه الان ميام "
آنيتا گفتو بهم گفت كه زود ميره و بر ميگرده و از اتاق رفت بيرون
بد از رفتنش به أطراف نگاه ميكردم
اتاقي كه به آنيتا داديم خيلي اتاقه بزرگ و خوبيهچند وقتي نميشه كه اومده تو اين اتاق ولي اينجا جوري شده كه انگار كارمندش ٣٠ ساله اينجا كار ميكنه
پر از طرح هاي مختلف و پوستر هاي تبليغاتييه
همينجوري كه از اتاقش اين وَر و أونور ميرفتم ، صِداش از پايين ميومد!!!
با كي داره حرف ميزنه ؟از اتاق رفتم تو بالكن واستادم تا ببينم صِداش براي چي بلند شده
چيزي كه جلوم ديده بودمو باور نميكردم!!!
واي خدا ، يني يه آدم چه قد ميتونه پررو باشه
چرا اون بايد بيا اينجا!؟"ليام براي چي اومدي اينجا !؟ "
آنيتا سره ليام داد زدانگار اون دختر ذهنمو ميخونه
صداي ليام أصلا نميومد ولي داد و بيداد هاي آنيتا رو قَـشنـگ ميشد بشنوي
"نه بهت گفتم كه فرصتي وجود نداره ليم ، اين رابطه تموم شده است "
آنيتا گفخوبه حداقل خوش حالم كه كه ديگه ميدونه نبايد به اون اعتماد كرد
بد از جَر و بحثي كه چند دقيقه بينشون بود
ليام رفت و آنيتا ديد كه داشتم از تو بالكن حرفاشونو گوش ميدادمزياد از حرفاش چيزي سَر در نيوردم
ولي در كل خوبه كه ديگه به اون بر نميگرده
جاي اميد هست......------------------------------------------
اينم چَپتِره بعدي
نظرتون چيه !؟
24 تا مونده تموم شه 😢
مرسي راي و نظر ميدين😀
ESTÁS LEYENDO
Confουnded cοncert
Fanficدختر نوجوونی که تازه دبیرستان رو تموم کرده تصمیم میگیره هفته ی بعد تو شرکتی شروع به کار کنه غافل از اینکه کار تو اونجا باعث میشه که اتفاقات مختلفی براش بیفته و وارد رابطه ای ممنوع میشه رابطه ای با پسری: مغرور،خودخواه،شیطون ولی مهربون