Chapter 20

133 24 7
                                    



با صداي زنگه گوشيم از خواب پا شدم

يه روزه مزخرفه ديگه

با اون همه مشروبي كه من ديشب خوردم
بعيد ميدونم امروز بتونم برم سَرِ كلاسا

ديشب!!!؟

واي
يهو يادم گفتاد كه ديشب چي شد
كلا يادم رفته بود
ولي باز يادم افتاد

ديشب يكي از بدترين شباي عمرم بود

من واقعا آمادگيه اون بوسه رو نداشتم
در مقابله زين من ديشب مثه دختراي امل بودم كه تا حالا تو عمرش از اين كارا نكرده
ولي خب من اون موقع شكه شده بودم


دره كمدو باز كردم تا يه لباس انتخاب كنم و بپوشم
چند تا لباس رو كه گشتم چشمم به يكي از شلوار لي هاي تنگم افتاد كه كلي پارگي داشت
تصميم گرفتم اونو با يه تاپ ساده بپوشم

شايد از نظر مامانم اين لباسه مناسبي واسه ي كلاس نباشه
ولي اينجا ديگه مدرسه نيست و هركي هرچي ميخواد ميپوشه
تازه مامانمم كه الان پيشم نيست پس من هركاري بخوام انجام ميدم

وقتي از اتاق ميرفتم بيرون بلا هنوز خواب بود
فك نكنم حالا حالا ها بيدار بشه
با اون كارايي كه اون ديشب انجام داده بعيد ميدونم حتي بتونه به كلاساش برسه

---------------

كلاس هاي امروز خيلي كسل كننده بود و وقتي تموم شد كلي خوش حال شدم

بد از اينكه بر گشتم تو اتاقم بلا نبود

فك كنم بالاخره بلند شده و تصميم گرفته بره به كاراش برسه

امروز نميخوام ديگه خودمو خسته كنم
مخصوصا بد از اتفاقاي مسخره ي ديشب
لپ تاپمو روشن كردم و يه فيلم گذاشتم كه ببينم

نفهميدم چه جوري خوابم برد

----------------------

صب با صداي زنگ دوباره پا شدم
امروز بايد برم شركت و چند تا اِتود و طرح بزنم
امروز كلاسي هم ندارم پس از صب ميرم اونجا

وقتي رسيدم تو شركت مثه هميشه صداي شلوغي ميومد
تريشا،مايكل و لويي داشتن با هم سره موضوعه كنسرت جو و بحث ميكردن

وقتي ديدمشون به همديگه سلام كرديم و لويي برام دست تكون داد
بد از اون شبه مهموني ديگه با لويي حرف نزدم

توي راه كه داشتم به اتاقم ميرفتم گيسو رو ديدم و بهم گفت كه بد از اينكه طرحام رو كشيدم به زين نشون بدم

بد از اينكه رفتم تو اتاقم شروع كردم به طرح كشيدن
و چند تا طرح و اِتود ِ خوب واسه شكله بيرونيه كنسرت زدم
نفهميدم چه قد گذشت ولي بد از اينكه كشيدنشون تموم شد
رفتم تا اونارو به زين نشون بدم

Confουnded  cοncertTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang