Ten [Breaking Down Walls]

1.6K 224 28
                                    

دیر وقته. نایل روی تخت نشسته و داره به دیوار بین دیوار خونه ی خودش و زین نگاه میکنه. اون بهش خیره شده و داره با اون سوراخی که ، چند وقت پیش اونجا بوده فکر میکنه . اونها پرش کردن و حالا ،چه باورش کنی یا نه،اون دلش برای اون سوراخ تنگ شده. نایل دلش برای بودن زین تنگ شده . اون دلش برای دیدن زین تنگ شده.

انگار که اخیرا نایل چیز های زیادی رو فهمیده. درباره ی خودش.

یه صدایی از سمت خونه ی زین میاد ،و نایل جلوتر میره. پشتش رو به اون دیوار تکیه میده و سرش رو بین دستاش قرار میده و ارزو میکنه که میتونست به زین درباره ی تمام احساساتش بگه . احساس سردرگمیش . احساس.....دوست داشتن؟

"نایل؟" زین از اون ور دیوار گفت ، و انگار دوباره داشت اسباب اثاثیش رو سرجاش میذاشت. چون اون فکر کرد که یه صدای کشیده شدن از اونور شنید.

"بله زین؟"

" تو اونور حالت خوبه؟" اون اروم پرسید.

" اره .من خوبم. تو چی؟" نایل ایندفعه پرسید.

"من حالم خوبه."

" تو معمولا اهنگ گوش میدی" زین اشاره کرد.

"اره. میدونم. و تو هم معمولا پارتی های کشنده برگزار میکنی" نایل گفت.

" بین ما همه چیز عوض شده" زین گفت.

"اره ،میدونم"

زین به سمت دیوار اومد و با انگشت اروم بهش ضربه زد ،و اون جایی که که قبلا سوراخ بود و الان پرشده رو حس کرد. اوه اه کشید " شاید ما باید.....یه سوراخ دیگه رو درسنت کنیم" زین فقط پیشنهاد داد. اون میدونست نمیتونه به اون سمت دیوار بره . هیچ راهی وجود نداره. نایل این اجازه رو نمیده . اما با زم بعدش، زین فکر کرد که شاید نایل میخواد زین اول حرکت کنه و ظاهرا انگار همه چیز عوض شده.

" تو میخوای یه سوراخ دیگه درست کنی؟" نایل تکرار کرد ،و مطمئن نبود که درست شنیده زین چی گفته یا نه. بعد از یه لحظه سکوت،تمام چیزی که نایل میتونست بشنوه صدای نفس کشیدن خودش بود.

"نه.نه"زین گفت "اون فقط یه جوک بود" اگرچه که اون دروغ گفت.

نایل لیام رو دعوت کرده بود و اون دوتا توی پاسیو نشسته بودن و لیام داشت کارهای مدرسشو انجام میداد و نایل هم اونجا نشسته ، فقط نصفه نیمه به حرفای لیام گوش میده و داره به زین فکر میکنه. مدت زیادی نیست که اونها بیرونن قبل از اینکه در اون یکی پاسیو هم باز بشه ، هری،لویی اد و زین . همشون داشتن بلند میخندیدن. شکم نایل پیچ خورد . اون یه دفعه از دست هری و لویی واد عصبانی شد . اون میخواست کسی باشه که پیش زینه . اون حس میکرد به زین متصله . چرا چون اونا همدیگرو بوسیدن؟

"نایل؟حالت خوبه؟" لیام پرسید.

نایل از جاش بلند شد .و رفت داخل. مستقیم به سمت اتاقش و در رو بست . اون نمیخواست با کسی حرف بزنه . حتی با لیام. اون فقط عصبانی بود . خیلی عصبانی و نمیفهمید تو مغزش داره چه اتفاقایی میفته. اون نمیتونه زین رو دوست داشته باشه. مگه نه؟ اون که گی نیست. اون زین رو اون مدلی دوست نداره . تازه بعدشم، تا چند روز پیش نایل از زین متنفر بود . احساسات نمیتونن اینقد سریع باشن. اون خیلی مصمم بود.

Urban Ink(persian translation)(ziall)Where stories live. Discover now