Twenty Three [Listen To Fate]

591 92 2
                                    

نایل فکر نمیکرد دو روز هم میتونه انقدر اروم بگذره. اینطور بنظر میرسه که اون هر ثانیه داره ساعتشو چک میکنه. ولی خوب مصاحبش توی نونوایی اروم بود، و بدون نیاز به فکر کردن کارو گرفت. در عرض یه هفته باید تمریناتش برای یادگیری کار رو شروع کنه. اما احساس میکنه که نیازی به نگران شدن داره. تنها چیزی که میتونه بهش فکر کنه زینه. نمیتونه باور کنه که زین داره درباره ی دادن یه فرصت دیگه بهش(نایل) فکر میکنه. روشنه که لویی فکر نمکینه ی این ایده ی خوبیه، اما به نظر نمیاد هری باهاش مخالف باشه.شاید همه چیز دوباره درست بشه.

روز قبلی که نایل قرار بود زین رو دوباره ببینه،تو خونه نشسته و خودشو مجبور میکنه که تلوزیون ببینه. ولی خوب خیلی کارگر نیست و در آخر اون دور اتاق قدم میزنه.تقریبا وقت شامه وقتی که لیام وارد میشه. روپوش سبز پرستاریشو پوشیده وکیفش تا خرخره پر از برگه اس.

"چی شده؟"این اولین سوالیه که لیام میپرسه چون قدم زدن پر از استرس نایل همه چی رو لو میده.

نایل شونه بالا میندازه"من نمیتونم صبر کنم تا اون بهم بگه،نیاز دارم که بدونم."

لیام نصیحتش میکنه "فقط بهش فکر نکن".

"دارم سعی می کنم"

"روشنه که به اندازه ی کافی اینکارو نمیکنی"

نایل چشماشو چرخونده وبه سمت لیام حرکت می کنه "یالا لیام، بزن بریم یه غذایی یا بستنی ای چیزی بگیریم.من باید افکارمو منحرف کنم و تلویزیون هم کارگر نیست!."

لیام میزه تا لباساشو عوض کنه و با کیف پولش برمیگرده"من پول شام رو میدم" میگه"اما فقط برای تبریک گرفتن شغل جدیدت تو نونوایی"

نایل لبخند میزنه "باشه".

اون دوتا وارد شهر شده و به سمت یه بار کوچیک میرن. جاییه که نایل خیلی دوسش داره و از وقتی که به آپارتمان جدیدش اسباب کشی کرده، چند بار اینجا آبجو خورده .دلش میخواد که این مکان پاتوق بیرون رفتنشون کنه، ولی به نظر میاد لیام اینجا رو خیلی دوست نداره.اون همبرگر و سیب زمینی سرخ کرده شونو دوست داره،ولی ادمای اونجا یه کمی میترسوننش. نایل یه آبجو و چند تا پیش غذا سفارش میزه و لیام برگرشو میخوره. و وقتی که لیام غذاشو تموم نمیکنه نایل فوق العاده خوشحاله که اینکارو بجاش انجام بده.

میخواستن صورت حسابشونو پرداخت کنن و برن که در کلاب باز شد و سه تا صورت اشنا وارد شدن.لویی،هری و زین.

قلب نایل شروع به تپیدن میکنه و مطمئن نیست که باید سلام کنه یا نه. اون سه تا که وارد دن به وضوح لیام و نایل رو دیدن. لویی چشماشو میچرخونه و هری نیشخند میزنه و زین... ترسیده به نظر میاد؟

هری تصمیم میگیره که ارتباط رو شروع کنه"لیام!نایل" .نایل مطمئن نیست که باید چیکار کنه یا چی بگه. پیشخدمت میخواد سه تاشونو مستقر کنه ولی هری جلوشو میگیره و میگه"نه،نه اون دونفر هم با ما هستن"

Urban Ink(persian translation)(ziall)Where stories live. Discover now