نایل با بوی بیکن از خواب بلند میشه . اون مطمئن نیست که بو داره از یه طبقه اصلی میاد یا شایدم از خونه زین . درواقع، نایل مطمئن نیست شاید اصلا لیام اومده و داره براش صبحونه درست میکنه. بعداز همه ی اینها ، لیام میدونه نایل چقد به خاطر کارای یوربن اینک استرس داره.یه صدای زمزمه خیلی اروم خونه رو گرفته و نایل بلند میشه و میره پایین. لیام کنار گاز وایساده و روی اون هم بیکن ها دارن سرخ میشن ،در حالی که زین نشسته روی صندلی و به سقف خیره شده.
" زین؟" نایل چشماشو میماله و مطمئن نیست که درست دیده.
زین بهش نگاه میکنه و لبخند میزنه "سلام نایل"
"لیام ، این تو خونه ی من چه کارمیکنه؟" نایل غرزد.
لیام شونشو تکون میده " به هر حال که شما دوتا باید با هم روبرو بشید و با هم کنار بیاید"
" نه، ما کنار نمیایم" نایل به سمت لیام رفت و یکی از بیکن هارو که پخته شده بود توی ظرف گذاشت ، بعد اونو برد به سمت دهنش و با عصبانیت میجویید. لیام سرشو تکون میده و انگشتاشو بین موهای نایل میبره " من نمیخوام بیشتر از این با کسی دوست باشم مخصوصا اگه اسمش زین فاکینگ مالیک باشه"
"درواقع " زین صحبت کرد " اسم وسطی من فاکینگ نیست"
" اخه چه ربطی داره؟ کی اهمیت میده؟"
یه سکوتی خونه رو فرا گرفت و نایل روی صندلی نشست ، و یه دفعه به یوربن اینک و تمام کارایی که باید بکنه افتاد. سخت ترین قسمت برای فکر کردن اینه که اون میدونه زین کلید چرخوندن اون مغازه است و زین فقظ اونو داره . تجربشو تواناییش، زین میتونه با چشمای بسته اون مغازه رو بگردونه . از طرف دیگه نایل هیچ چیزی نمیدونه و فقط بخاطر پدرش اونجاست.
" من یه ساعت دیگه کلاس دارم " لیام میگه و زیپ سوییشرتشو میکشه بالا و گاز رو خاموش میکنه ، اون کیفشو برمیداره از رو زمین و به سمت نایل میره ، سرشو میبوسه ،" زینو نکش، باشه ؟ شب میبینمت"
لیام اروم اونجارو ترک میکنه ، و نایل به زین خیره میشه . تنها چیزی که باعث شده نایل کاملا دیونه نشه همون تیکه بیکن توی ظرفه. زین بلند میشه و نزدیک تر به نایل میشینه .
" شاید ما بتونیم جنگ رو تموم کنیم" زین میگه.
"چی؟"
" میدونی،" زین لبخند میزنه و با دستش چونه ی نایل رو میگیره " متارکه ی جنگ ، مثه این میمونه که من دیگه با تو دعوا نکنم و تو هم دیگه با من دعوا نکنی تا وضعیت مغازه ثابت بشه"
" اوه" ذهن نایل ئر تلاطمه ، زین اونو لمس کرده و این حس خوبی بهش داده.
" و بعدش" رین ادامه میده " وقتی که همه چیز مرتب شد ، تو میتونی دوباره از من متنفر باشی"
نایل میخواست یه جورایی بگه ' من ازت متنفر نیستم ' اما اون نتونست این کلمه هارو از دهنش بیرون بیاره . اون فقط به رین نگاه کرد و بهش لبخند زد.
"ممنون" نایل میگه
" همه چیز برای تو " زین زمزمه میکنه.
" تو چی گفتی؟ ببخشید من نشنیدم" نایل یه خورده به جلو متمایل میشه .
" اوه ،هیجی ، من فقط گفتم خواهش میکنم.
رین از خودش متنفره که عاشق نایل شده.
_
نایل و رین تا دیروقت توی مغازه بودنو برگه ها رو درست میکردن و با لویی و هری حرف میزدن، اد امشب نبود. هری ،لویی رو توی بازوهاش گرفته بود و توی گوشش یه چیزایی رو زمزمه میکرد اون گوشه ی دیوار.
زین و نایل هم هر دوتاشون سرشون تو دستاشون بود، گردوندن این مغازه سخت تر از چیزی بود که نایل فکر میکرد.در واقع یه سری قرض اینجا بود که باید پرداخت میشد و اقای هوران اصلا اهمیت نمیداد . اون فقط این مکانو خرید و اونو به دست نایل سپرد.
" من نمیتونم تمرکز کنم" زین گفت و شکمش صدا میداد.
" منم نمیتونم " زین غر زد " صدای شکمت خیلی بانده"
نایل خندید " قبوله ، بیا بریم شام بخوریم"
"قبوله."
"هری، لویی شما هم میاید؟"
هری سرشو اورد بالا "اره ، باشه"
هر چهارتاشو رفتن توی یه رستوران کوچیکدزین خیلی به نایل نردیک بود و نایل سعی میکرد به رین نخوره هرچند که همه چی خراب شد و نایل یه دفعه دستشو برد زیر میزو تصادفا به فاق شلوار زین برخورد کرد.
"اه" زین بلند شد " من یه دقیقه دیگه برمیگردم"
"من مردم " نایل گفت و سرشو برد بین دستاش.
هری و لویی هم شروع کردن به خندیدن.
____________
اینم قسمت 5!!
کسایی که نمیدونن بگم بهشون داستانای جدید تو پیج پست شدن! خوشحال میشم بخونیدشون!!! مخصوصا لری.....
vote/comment/follow/share...tnx!!!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Urban Ink(persian translation)(ziall)
Hayran Kurguنایل از همسایش زین مالیک متنفره. و کل بدنش پر از تتوست وبیشتر از هرکسی که نایل میشناسه سیگار میکشه و اونا بیشتر وقتشونوسرهم داد میزنن. تا اینکه به خاطر یه سری اتفاقات نایل عاشق زین میشه و....