Six [Late Night Talks]

1.6K 255 44
                                    

کار زین یه جورایی داشت از خودش متنفرمیشد. اون خودش رو پیدا کرد که تمام مدت به نایل نگاه میکنه ، زمانیکه اونها در مغازه میکنن ، وقتی که درباره مسائل مالی گفتوگو میکنن و یا حتی وقتی که با هری و لویی و اد برای غذا خوردن بیرون میرن و کنار هم میشینن. هرچیزی که زین انجام میداد یه جورایی به نایل مربوط میشد و اون حس کرده بود داره به سمتش جذب میشه جوری که هیچ وقت نباید میشد اون خیلی ناامید بود. اون باید از نایل متنفر میبود و نایل هم از زین، به همین اسونی.
چیز دیگه ای که زین رو اذیت میکرد و تو دردسر مینداخت جای تخت خواب جدیدش تو خونش بود. زین تختش رو وسط اتاق گذاشت پس اون دقیقا رو به روی دیوار مشترکشون با نایل تکیه میداد. البته بعضی اوقات حرفایی از پشت دیوار بینشون جا به جا میشدو زین بخاطر همه اونها از خودش متنفر بود .
"هی ، زین میشه بری و لویی و هری رو برای من چک کنی؟" نایل درحالی که روی برگه هایی که رو میز پهن بود، خم شده بود گفت.
"باشه" زین لبخند زد "من الان برمیگردم"
زین به طرف اتاق اصلی رفت و به هری و لویی که داشتن روی مبل همدیگرو میبوسیدن لبخند زد و اد هم پشت میز عقبی نشسته بود و داشت یه چیزایی رو تو دفترش نقاشی میکرد.
"همه چی اینجا مرتبه؟" زین پوزخند زد. هر سه تا پسر اون رو کاملا نادیده گرفتن، خیلی غرق کارشون بودن تا بخوان به زین توجه ای بکنن.پس زین فقط خندید و برگشت پیشه نایل که هنوز داشت (بخاطر اون برگه ها) ناله میکرد و موهاشو میکشید. " من فکر کنم بهتر باشه امشب زود بریم خونه" زین پیشنهاد داد. نایل سریع سرشو بالا اورد و دقیق به چشمای زین نگاه کرد، یه رنگ طلایی که شبیه یه سایه ی تیره از عسل بود....what???!) )

"منو تو؟" نایل پرسید.
"اره" زین سرشو به علامت موافق تکون داد " بقیه میتونن بمونن. من فکر کنم ما نیاز به استراحت داریم"

پس نایل و زین وسایلشون برداشتن و ازمغازه بیرون اومدن و لویی، هری و اد رو تنها گذاشتند. هوای بیرون سرد بود و نایل ناخودآگاه به زین نزدیک شد. نایل متوجه این نشد ولی زین شد. قلب زین شروع به تند تپیدن کرد و این غریزه داشت بهش فشار میاورد که دستشو دور پسر رنگ پریده بپیچه. اما اون اینکارو نکرد و دستشو پیشه خودش نگه داشت و تمام راه برگشت به خونه چشماشو به راه دوخت.
"حدس میزنم فردا میبینمت" نایل گفت و دستای سردشو به هم میمالید و به زین زل زد. زین سرشو تکون داد و لباشو لیس زد.

"فردا" زین لبخند زد.
و حالا اونا دو تا راه متفاوت داشتن. زین به سمت راه خودش رفت، خیلی سریع یه سیگار بیرون اورد و اونو بین دندوناش فشار داد و خیلی محکم به میز جلوی در مشت زد. چشماشو خیلی سریع بست و خودشو نفرین کرد، اون متنفر بود که عاشق نایله، اون حس تنفر از دوست داشت نایل حتی بیش تر از حدی بود که میتونست تصور کنه .
اون باید از نایل متنفر باشه، اون باید دلش بخواد نایل رو بکشه و اونو مجبور کنه به یه جای خیلی خیلی دور بره و دیگه هیچ وقت برنگرده (دقت کنین قبلش نایلو کشته ها :|)
زین دود سیگارش رو توی ریه هاش کشید و از پله ها بالا رفت. ذهنش، تمام روز داشت به این موضوع فکر میکرد و زین رو به شدت خسته کرده بود، اون کفشاشو بلیزشو و شلوارشو دراورد و خودش رو روی تختش انداخت. و ته سیگارشو رو به سمت ظرفی که کنار تختش بود پرت کرد.
زین اروم چشماشو بست و سعی کرد به سروصدای نایل که از اون طرف دیوار میومد توجه نکنه.
"هی زین تو اونجایی؟" صدای نایل از پشت دیوار اومد و قلب اون رو مچاله کرد، اه زین نفس عمیق کشید.
"اره نایل" 

"من فقط کنجکاو بودم" صدای نایل بخاطر دیوار کمی گنگ بود اما زین پیش خودشکه صدای نایل به خوبیه همیشس. "تو فکر میکنی ما شانسی داریم که یوربن اینک رو بچرخونیم؟ میدونی منظورم اینه تو فکر میکنی میتونیم اونجا رو نگه داریم؟"
زین در حال که تو تختش میغلتید گفت " من فکر میکنم با راهنمایی و هدایت تو ما هیچ وقت اشتباه نمیریم"
نایل خندید و خودش رو حرکت داد و روبه روی دیوار نشست جایی که میدونست زین هست " من هیچ ایده ای ندارم دارم چه غلطی میکنم" نایل اعتراف کرد.
"ولی تو باهوشی" زین گفت "وبا کمک من تو کارایی که تجربشونو نداشتی، میتونیم اونجا رو نگه داریم"
"این خیلی عجیبه" نایل گفت
"چی؟"
"درواقع من الان دارم از پشت دیوار با تو صحبت میکنم"
"و چرا این عجیبه؟" زین احساس کرد خیلی محکم به شکمش مشت زدن
"زین ما از هم متنفریم" نایل خندید "فقط چون ما الان با هم توافق کردیم به این معنا نیست که من هنوز ازت متنفر نیستم"
زین فقط بیش تر و بیش تر از خودش متنفر شد وقتی اشکاش به چشماش هجوم اوردن اون خودش رو مجبور کرد که بچرخه واز اون دیوار دور شه. اون نمیخواست نایل هق هق های ارومش بشنوه

"زین؟" نایل گفت "تو حالت خوبه؟ "
"خوبم" زین بهش پرید "من خسته ام ، فقط تنهام بزار"
و این اخرش بود، زین فکر میکرد داره یه کارایی میکنه اما اون هنوز سره پله اول و سر جای اولش بود. نایل هنوز ازش متنفر بود و زین رو به چشم یه همسایه کثیف و سیگاری که تو خونش پارتی میگیره میدید. زین تمام شب رو گریه کرد و نایل، اون هنوزم متوجه نبود که چه اتفاقی اوفتاده.

_______

دوستم بهم کمک کرد تااین چپتر رو بذارم زودتر......

بیچاره زین.........

اپدیت بعدی : I don't want to need you

مرسی که نظر میدید و حمایتم میکنید .

!!Vote /comment/follow/share...tnx

Sara:D

Urban Ink(persian translation)(ziall)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora