نایل با صدای داد های خیلی بلند بیدار شد .فقط چند ثانیه پیش روی تخت فوق العده نرمش خوابش برده بود و الان این اتفاق افتاد .اون نمیدونست این صداها متعلق به کیه اما بعد اون یدفعه یکیش رو تشخیصش داد. پدرش.....
چشمای نایل یدفه باز شد و از تخت پایین پرید .چرا پدرش توی خونه ی اونه و داره سر یکی داد میزنه ؟ نایل به صدای دیگه ای که میومد گوش کرد و یدفعه یخ زد .اون زینه .
نایل با سرعت دوید پایین و قلبش اومد تو دهنش .باباش سر زین داد میزد.کسی که توی گوشه ی اتاق نشیمن قفل شده بود .جوری به نظر میومد که انگار میخواد گریه کنه .
" بابا."نایل داد زد
اون دوید بین اونا و باباشو از زین دور کرد .
" اینجا چه غلطی میکنی؟" نایل نگرانه این بود که این حرفش بعدا چه عاقبتی براش داره. ولی الان فقط از این میترسه که اون به زین آسیب بزنه .اون اهمیت نمیده که پدرش چه فکری میکنه .
" میخوای بدونی دارم چیکار میکنم؟"پدرش داد زد ."این دزد لعنتی تو آشپزخونه ی توه و داره زیر و روش میکنه .اون تا کمر توی یخچال بود و داشت توش رو میگشت. احتمالا دنبال مشروبه .اون بوی سیگار میده و شایدم مواد مصرف کرده .اون اشغال .یه اشغاله و من نمیخوام تو باهاش بگردی . اون نفرت انگیزه و چندش اوره ."
نایل به قیافه ی ترسیده ی زین نگاه کرد و بعد تشخیصش داد .اون یه کلاه مشکی و یه جین مشکی داره .دقیقا مثل لباس دزدا ..... یادم نره بگم که تتو هاش از زیر لباسش معلومه .
نایل چشماشو چرخوند و شونه ی زین رو گرفت . "این دوست منه .اسمش زینه و بابا،اون اجازه داره از یخچالم چیز برداره ،این مشکلی نداره "
آقای هوران یخ زد و به نظر گیج شده بود." نایل ،لطفا بهم بگو این پسر دوستت نیست "
" نه پدر،تمومش کن .من اجازه دارم که با هر کی بخوام دوست باشم .باشه؟من میخوام با زین دوست بمونم.اون آدم خوبیه .اون تو کار کردن تو یوربن اینک بهم کمک میکنه .اینکه باهاش بی ادب باشی رو تموم کن .اون بهم کمک کرد که تورو نجات بدم" ( اینجا میگه : he helped me save your ass)
نایل احساس عصبانیت میکرد .پدرش همیشه اون مجبور به انجام دادن کارها میکرد .اون خیلی سخت گیره .خیلی عصبانیه .خیلی عقیده هاشو تحمیل میکنه .نایل مریضه و از این خسته شده .
اون از این طرز برخورد خسته شده .از طوری که رستوران و فروشگاه میخره تا پول بیشتری دربیاره متنفره .اون از رئیس بودن متنفره و خسته شده .
"اون کمک میکنه که کار منو پیش ببری ؟" آقای هوران خیلی عصبانیه.نایل میدونه واقعا داره مشکل درست میکنه و میدونه داره خودشو تو دردسر میندازه .ولی با همه ی اینا اون نمیتونه خودشو کنترل کنه .
یدفعه آقای هوران به سمت نایل رفت و به دست نایل خیره شد .
" این.....این واقعا یه تتوی واقعیه؟"
شت .نایل کاملا تتوی روی دستشو فراموش کرده بود .نایل به پدرش نگاه کرد دقیقا همون موقعی که تونست مشت پدرش رو ببینه که داره روی صورتش فرود میاد .
نایل هیچوقت قبلا از پدرش صدمه ندیده بود .ایندفعه اولین باره . درد به سرش هجوم آوردن و باعث شد بخواد بالا بیاره .همه جا براش تار بود ولی اون شنید که پدرش از در رفت بیرون .
" نایل ،فاک .نایل تو خوبی؟" زین زانو کنارش نشسته بود .آروم صورتشو لمس کرد ." فکر کنم ، این قسمت باید بخیه بخوره . "
یه بریدگی کوچیک روی پیشونی نایل بود و خون از شقیقش میریخت پایین " . شت " نایل حس میکرد دنیا دور سرش میچرخه.
"زود باش.بیا بریم بیمارستان و صبر کنیم تا بخیش کنن"
زین به نایل کمک کرد وایسه و تموم راه رو تا ماشین مراقبش بود .
نایل یه دفعه یه چیزی یادش اومد و زیر لب زمزمه کرد " ولی کار "
زین خندید." نه ، ما نمیریم سر کار .ما میریم که تورو خوب کنیم .ونایل؟"
"چیه؟"
"تو مجبور نیستی اونجوری از من دفاع کنی "
نایل ناله کرد ." نمیتونم باور کنم بهم صدمه زد " احساسات و ضعف بهش هجوم آوردن "اون بهم صدمه زد و.....زین اون بهم صدمه زد " نایل شروع کرد به گریه کردن.خون از صورتش اومد پایین و با اشکاش قاطی شد و زین هیچوقت تا الان انقدر وحشت زده نشده بود .
"اون مثله یه کون میمونه (...) و من اهمیت نمیدم اگه اون باباته یا نیست .ادمایی مثله اون دیک ان. اون فقط از همه ی چیزایی که فکر میکنه درست نیستن متنفره "
"اون یه هوموفب هم هست ."نایل گفت
"مردمی مثل اون احمقن. "زین گفت .
"اونا خودخواهن و هیچ چیز راجع به اینکه این چه حسی داره یا چجوریه نمیدونن"
"میدونم "نایل ناله کرد ."سرم درد میکنه "
YOU ARE READING
Urban Ink(persian translation)(ziall)
Fanfictionنایل از همسایش زین مالیک متنفره. و کل بدنش پر از تتوست وبیشتر از هرکسی که نایل میشناسه سیگار میکشه و اونا بیشتر وقتشونوسرهم داد میزنن. تا اینکه به خاطر یه سری اتفاقات نایل عاشق زین میشه و....