Nineteen [Three Years]

1.2K 177 53
                                    

هری یه نانوایی زده. این طرح هوشمندانه ی هری بود ولی به وضوح کار ساز نیست. همه چیز تو یک جاده نصفه نیمه تلخ و شیرین گیر کرده .

اواخر بعد از ظهر یکشنبه هست . زین، لویی و هری سمت راست یوربون اینک ایستادن و به حروف های نئون درخشان و قسمت بیرونی ساختمان یوربن اینک خیره شدن. نایل و لیام و اد سمت مخالف ساختمان ایستادن، اگرچه اقای هوران وسط ساختمون ایستاده.

و یه قفل تو دستاشه. قفل یوربن اینک....

زین با مکانی که اونو مثل خونه خودش میدونست، خداحافظی میکنه.

لویی و هری و اد با شغلی که سالها باهاش بودن، خداحافظی میکنن .

و نایل ، خب نایل با جایی خداحافظی میکنه که بهش یاد داده آدمایی هستن که مثل اون نیستن و شاید، شاید جایی که بهش یاد داد چطوری عاشق بشه....

_________________

سه سال بعد

" من فکر میکنم این تصمیم خوبی بود نایل " لیام لبخند میزنه درحالیکه اونو نایل کاناپه رو به آپارتمان جدیدشون حمل میکنن .

" منظورم اینه که بیرون اومدن از اون آپارتمان قدیمی مثل اینه که به زندگیت یه تکونی بدی .سه سال از وقتی یوربون اینک بسته شده گذشته و الان وقتشه که یه تغییر و تحولی به خودت بدی وتازه الان ما میتونیم هم خونه هم باشیم "

نایل سرشو تکون داد. لبخند کوچیکی زد .با اینکه لیام درست میگه، اما یک هم ثانیه تو این سه سال نبوده که نایل به یوربون اینک فکر نکرده باشه . درواقع اون اصلا فکر کردن راجع به زین رو متوقف نکرده .

ولی الان یوربون اینک گذشته اونه .

الان زین مالیک گذشته اونه.

و الان وقت تغییر کردنه....

___________

سلام به همگی....

این داستان رو یادتون میاد؟؟؟

تا شما داستان رو از اول میخونید که یادتون بیاد منم تا شب بعدی رو اپ میکنم😂😆😅
رای بدید ببینم چند نفرید!

Urban Ink(persian translation)(ziall)Where stories live. Discover now