37

22 6 2
                                    

به جنون رسیده ام دیگر
در تاریکی اتاق
با دیوارهای سرد
درحالی که زانوهایم را در اغوش کشیده ام
با او دردودل میکنم
از خودش به خودش شکوه میکنم
بغض میکنم
سرش داد میزنم
اروم عذرخواهی میکنم
دوباره دعوایش میکنم
جنون
حالم دیگر از ترحم امیز هم گذشته
لرز تمام استخوان هایم را به هم میکوبد
فریاد میزنم
اغوشش را میخواهم
مانند معتادی شده ام که خمار است
معتاد اغوشش ام
جنون
سکوت میکنم
به تاریکی اتاق زل می‌زنم
چشمانش را جلوی رویم میبینم
لبهایش را میبینم
میخواهم لمسش کنم
اما میدانم که نباید نزدیکش شوم
چون تا نزدیک شوم میرود
جنون
جنون است
و من
به اخر این جنون رسیده ام

فصل پروانگیWhere stories live. Discover now