20

762 60 5
                                    

بعد از یه شب فوق العاده کنار بچه ها و خانواده همه رفتیم خونه جنگلی و پسرا نیک رو که خیلی بی جون و کم توان شده بود رو تو سرداب بستن تا بریم ازش حرف بکشیم

قبل از رفتن تو اتاق من به لوسی و کلویی چشمک زدم که نقشمون یادشون نره!
زین تیشرتش رو دراورده بود و دستاشو زیر سرش گذاشته بود و به من زل زده بود
لبشو گاز گرفت و گفت:نمیخوای بیای بغلم؟!

خدای من اون فوق العادس و من بیشتر از هر زمان دیگه میخوامش ولی اگه بخوام کاری کنم نمیتونم به نقشه ام برسم

پس یه خمیازه الکی کشیدم و بدنم و کش و قوس دادم و رفتم خودمو انداختم تو بغلش
-دلم برای تو بغلت خوابیدن تنگ شده بود
زین به یا حالت ناراحتی و تعجب پرسید:نمیخوای من رو تو خماری نگهداری که!؟
-من عاشقتم و میخوامت زین,همیشه ولی امروز واقعا روز سختی برام بوده

بعد شروع کردم کشیدن شکلای بی معنی رو بدنش
-میشه عشقم یه شب دیگه هم صبر کنه؟لطفا!؟
زین اخمهاش رو باز کرد و محکتر بغلم کرد:اره عزیزم ولی فقط یه شب!خب؟
-عاشقتم چشم
خودم رو زدم به خواب و که زین هم بخوابه!
چند ساعتی تو بغلش بودم و یه چرتی هم زدم اما ساعت سه اینا بود که پاشدم
آروم خودم رو از بغلش کشیدم بیرون طوری که بیدار نشه ولی محض احتیاط چن دقیقه رو تخت موندم

وقتی دیدم بیدار نیست,بلند شدم و به لوسی و کلویی پیام دادن بیان
سه تایی آروم مثه دزدا رفتیم تو حیاط
ک:پووف چه جیمزباند بازی دروردیم
ل:یه حسی بهم میگه پسرا بفهمن میکشنمون

-حست کاملا درست میگه,اگه میترسید برگردید خودم تنها انجامش میدم
کلویی دستشو انداخت دور گردنم:خفه شو بیا بریم
'شما سه تا یواشکی کجا میرید؟!'
قلبم وایساد و برگشتم:خدا لعنتت نکنه اما ترسیدم
ا:یواشکی چیکار میکنید؟
لوسی:میریم از نیک اعتراف بگیریم
اما بلند گفت:دیوونه شدید!؟
-هیس آروم چته!؟

ا:این خریته,بزارید فردا پسرا ازش میپرسن

-نخیر,فردا مطمئنم زین نمیزاره من اونجا باشم تا با شنیدن هر چیزی اذیت نشم,بعدشم ممکنه اگه حس کنه یه چیزی خطرناکه برام اصلا بهم نگه,من خودم باید ازش اعتراف بگیرم

ا:کریس خواهش میکنم,من حس بدی دارم
-منم همینطور ولی باید این کار رو بکنم,بخاطر بابام
بعد یه قطره اشک از چشام ریخت
ا:پس منم میام
-خیلی خوب
چارتایی به سمت سرداب رفتیم و چراغاش رو روشن کردیم
انگار که نور چشای نیک رو زده باشه چشاشو جمع کرد و به ما خیره شد

ن:ببین کیا اومدن ملاقات
با لگد کوبیدم تو شکمش:فرشته های عذابت اومدن بدبخت

نیک با تمسخر گفت:یکی تازگیا خیلی وحشی شده
لوسی سریع تبدیل شد و با پنجه هاش موهای نیک و گرفت و کلش رو کوبید تو دیوار
ل:تازه دوستاشو ندیدی!
ن:واقعا فکر کردی از یه مشت دختربچه ی تازه تبدیل شده میترسم

THE PACK (1d)Where stories live. Discover now