17

740 59 0
                                    

داستان از دید لوسی:

ساعت چهاره و قراره منو کریس بریم خونه جنگلی..لیام گفت همه وسایل زیر زمین آمادس..زنجیر و قاتل الذئب و..
وای نمیخوام حتی بهش فکر کنم
کریس اومد و یه ماشین گرفتیم و راه افتادیم,چهرش خیلی ناراحت بود و ساکت بود
دستمو گذاشتم رو دستش و بهم لبخند زد
-کریس تو و زین..
لبخندش پاک شد:بهم زدیم
-چی؟!
کریس:اگه تو جای من بودی اینکارو نمیکردی؟
-خب..احتمال زیاد آره

دوباره ساکت شد و تا اونجا حرف نزدیم.رسیدیم خونه جنگلی و لیام اومد جلو و بدون اینکه حرف بزنه بغلم کرد و بوسم کرد

لیام:من کنارتم..همه چی خوب پیش میره..خیالت راحت

اون واقعا بهم آرامش میده
کریس زودتر از ما رفته بود و ماهم رفتیم پایین تو یه سرداب بسیار بزرگ و مجهز

لوسی:واو اینجا خیلی ترسناکه
هری:تازه شب ترسناکتر میشه
هری داشت اما رو به دیوار میبست با یه سری قل و زنجیرهای ناجور محکم
لوسی:اما چه حسی داری؟
اما:حس یه زندانیه قرون وسطایی که قراره به بدترین شکل شنکجش بدن
لوسی:اوه ممنون..خیلی کمک کرد!
نایل و کلویی هم اومدن
نایل:هری یکم زود نیس؟
هری:نه زین گفته چون هوا زود تاریک میشه بهتره احتیاط کنیم.
نایل:باشه پس شروع کنیم

لیام و نایل شروع به بستن منو کلویی کردن!

کلویی:آخ خیلی تنگه این
نایل:خب عزیزم اگه تنگ نباشه که راحت دستت رو رها میکنی و درمیری که..
کلویی:اوه اره خیلی منطقی بود!
لویی اومد پایین و رفت سمت کریستی!
لویی:اماده ای؟
کریس:جنی کجاس؟
لویی:داره چیزی اماده میکنه میاد!
کریس:باشه
لویی کریس رو بست و اون یه چیزی گفت که هممون تعجب کردیم!
کریس:لویی وسایل قوی تر داری..یا چیزای محافظ دیگه؟
لویی:چطور؟
کریس:حس فوران قدرت و خشم زیادی دارم..میترسم کار دستتون بدم!

داستان از دید کلویی:

وقتی تو قل و زنجیر به دیوار چسبیده بودم حس به صلیب کشیده شدن داشتم
هممون آروم بودیم و انگار همه منتظر یه تغییر خاصی بودن تا اینکه صدای قدم اومد

اول جنی وارد شد و رفت کریس و بغل کرد و انگار داشت بهش امید میداد و بعد زین اومد و رسما طوفان شروع شد.

کریس با عصبانیت داد زد:این اینجا چه غلطی میکنه,گفتم نمیخوام اینجا باشه؟

زین خیلی اروم رفت سمتش و خیلی سرد تو چشاش نگاه کرد:به خاطر تو نیومدم بقیه ی اعضای پکم اینجان

کریس تقلا کرد که خودشو آزاد کنه:پس اینارو ازم بکن من برم
جنی:شرمنده نمیشه!
کریس جیغ میزد و تکون میخورد خیلی شدید.باید اعتراف کنم هیچوقت این شکلی ندیده بودمش اون..اون واقعا وحشی به نظر میرسید..

حس کردم داره گرمم میشه و سردرد بدی سراغم اومد به دستام نگاه کردم و اره..داشت پر مو میشد و جای ناخنمها رو پنجه میگرفت,برگشتم و دیدم لوسی و کریس کاملا صورتشون پر مو شده..حالت چشاشون هم عوض شده بود ولی اما...هیچ تغییری نداشت و با تعجب به ما و خودش نگاه میکرد..

THE PACK (1d)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz