از دید هریبلاخره رسیدم به خونش
خدا کنه هنوز همینجا زندگی کنه
زنگ در رو زدم و نگهبان اومد جلو
+کاری دارید؟
-ببخشید خانم جنر هنوز همینجا زندگی میکنن؟
+بله شما؟
-اوه خدا رو شکر!میشه بهشون بگید هری اومده!هری استایلز
+ببخشید ولی ایشون خوابن الانبا اخم گفت
- میدونم خیلی بد موقعس ولی باور کنید خیلی مهمه
+خیلی خب چند دقیقه صبر کنید
رفت به سمت خونه و من منتظر وایسادم
کندال جنر!
ثروتمندترین دختر شهر. خانوادش بطرز عجیبی پولدارن
از همون موقع هم تو مدرسه بودیم اون تنها زندگی میکرد چون پدرمادرش همش سفر کاری بودن
اون خیلی هری رو دوست داشت و تحت هر شرایطی حاضر بود باهاش باشه ولی هز فقط ازش خوشش میومد و خب جنی و کریس ازش متنفر بودن و به هری میگفتن ازش دور شه چون فکر میکردن اون با این پولدار و خودخواهه با هز نمیمونه و قلبش رو میشکنه!گرچه حتی تا یکسال بعد ازین که اونا رفتن بل کنپ هز و کنی هنوز باهم ارتباط داشتن
نگهبان اومد و در رو باز کرد:خانم منتظرتونن بفرمایید تو
لبخندی زدم و تشکر کردم
مطمئن بودم راهم میده
وقتی وارد شدم و اون دختر جذاب رو دیدم با تعجب بهش خیره شدم
این کی انقدر هات شد؟!
ک:خدای من هزا خودتی؟
- کندال من
سری دوید تو بغلم
لباس خواب نازکی تنش بود و موهاش ریخته بود دورش و قیافش رو عالی کرده بود
سریع خودش رو جمع و جور کرد
یکم ازم فاصله گرفت و زد تو گوشم
-فاک این چی بود؟با تعجب نگاهش کردم و اون عصبی بنظر میرسید
ک:واسه چی دوباره برگشتی؟میخوای زندگیم رو خراب کنی؟حالا که من پزشکی قبول شدم و دارم آیندم رو میسازم واسه چی نصفه شبی..
لبام رو گذاشتم رو لباش و ساکت شد
آروم بردمش و انداختمش رو مبل و نشستم کنارش و با تهدید نگاهم کرد
ک:دیگه اون کار رو نکن تو حق نداری
-اجازه میدی حرف بزنم خانم؟!
ک:بفرما
-هنوز تنها زندگی میکنی؟
ک:اوهوم
-خوبه،من به کمکت نیاز دارم
چپ چپ نگام کرد:و چرا فکر کردی من کمکت میکنم؟
سعی کردم صدام خیلی سوزناک باشه
-چون تو تنها کسی هستی که برام مونده! مطمئن باش اگه چاره ی دیگه ای داشتم اصلا مزاحمت نمیشدم
ک:چی شده!؟با استرس نگاهم کرد
-نه میدونی چیه ببخشید مزاحمت شدم!من شرمندم بهتره برم
خواستم پاشم که دستم رو کشوند و محکم نشوندم سرجام
ک:مسخره بازی بسته! بگو چی شده؟هر کمکی از دستم بربیاد میکنم!
-خب حقیقتش پلیس دنبالمه
ک:وای چرا؟چیکار کردی؟
-یادته همیشه جنی و کریس باهات مشکل داشتن؟
با عصبانیت گفت:اره کاملا
-خب اونا نمیخواستن من با تو باشم که با اما دوست کریس باشم! ولی من قبول نمیکردم تا وقتی ما رفتیم و پارسال برگشتیم!با هر ترفندی بود اونا ما رو با هم دوست کردن! خب خدایی هم اون جذابه و..
با نارحتی گفت:خب بعدش..
-ولی وقتی باهاش رفتم تو رابطه تازه فهمیدم مشکل روانی داره!باورت نمیشه وقتی میخواستم باهاش بخوابم شروع کرد جیغ کشیدن و چنگ انداختن. سعی کردم بهم بزنم ولی باباش گفت من سعی کردم به دخترش تجاوز کنم و باید باهاش ازدواج کنم
ک:وات د فاک
-من با این سن فکر کن! با یه دختر روانی که معلوم نیست ممکنه چه بلاهایی سرم بیاره
ک:حالا واسه چی پلیس دنبالته؟
YOU ARE READING
THE PACK (1d)
Werewolfما یه خانواده ی بزرگ و قوی هستیم و قراره بزرگتر و قوی تر شیم من این رو پیش بینی کردم