از دید اما
'اما..اما.."
یچیزی جلو چشام تکون خورد و خب دست هری بود
-چیه؟
ه: میدونی چقد دنبالت گشتم دختر؟ پایین پنجره اتاقه کریس و زین چرا نشستی تو این هوا؟
با تعجب به دور و برم نگاه کردم
تازه متوجه شدم کجام!
-هر..هری..من
ه:خودم حدس میزدم. دوباره؟
-فک کنم
ه:چیزی دیدی؟
-نه
ه:آخه نقاشی چیزیم جلوت نی! چیزی شنیدی؟
-نه
ه:خب پس چی؟
-نمیدونم
ه:پاشو فعلا از روی زمین سرده
هری دستم رو گرفت و بلندم کرد
یه لحظه با شک نگام کرد
ه:خون!
-چی؟
ه:انگشتت رو بریدی چرا؟
وقتی به دیوار پشتم که تکیه داده بود نگاه کرد منم نگاهش رو دنبال کردم جواب سوالش رو دو تایی گرفتیم
-وای نه
ه:این ینی چی؟!
-هری..
ه:چرا رو دیوار با خون نوشتی 'مرگ؟!"
نفس جفتمون حبس بود
-یکی..ازین خونه قراره..ب..بمیره
هری محکم کوبید تو پیشونیش
ه:نه..نه..نه
-هری خواهش میکنم آروم باش
ه:چجوری!؟
-ما جلوشو میگیریم, مثه همیشه
ه:ما نتونستیم جلو مرگ زین رو بگیریم, کاره خدا بود که برگشت! جلوی مرگ کیتی هم نتونستیم بگیریم
با این حرفش دلم بد شور افتاد
-ولی هری جفته اونا از من خواستن بکسی نگم. ولی الان میگم به بچه ها! ما هواشونو داریم
با این حرفم یکم آرومتر شد
ه:آره راست میگی! ما مواظبیم
-بیا بریم تو عزیزم تا فردا صبح بهشون بگیم
ه:نه به کریس نباید بگیم براش بده
-باشه عزیزم فقط زین
ه:باشهدستش رو کشیدم ببرمش که نذاشت
ه:صبر کن
دوید رفت یه ظرف آب آورد و اون کلمه رو که من با خونم نوشته بودم و شست
ه:حالا بهتره
دستش رو گرفتم و رفتیم تو خونه
برام چسب زخم آورد و دستم رو حسابی با بتادین شست
هری محکم بغلم کرد و سعی کردم بخوابم اما دلشوره تمام جونم رو داشت میخورد
وقتی هری خوابید از بغلش بلند شدم
من مطمئنما اینا همه به اون تماس که به زین زدن برمیگرده
من باید بفهمم قبل ازینکه خیلی دیر بشه
ولی چیکار کنم؟!
کاش یه راهی بود تا میشد هروقت میخوای بهت الهام شه نه همینجوری!
ولی حیفوایسا!
روحه کیتی!
آره!
میدونم این سوپرمسخرس ولی من به کمکش نیاز دارم, هرچی باشه اون من رو با قدرتهام آشنا کرد و خیلی به گردنم حق داره
مثه حالت یوگا نشستم و سعی کردم ریلکس کنم
اول باید این استرسها رو از خودم دور کنم
الانم فقط باید به یچیز فک کنم: ارتباط گرفتن با کیتی
فقط به اون انرژی میدم
من به تلپاتی نیاز دارم کیتی! خواهش میکنم
آروم چشام رو باز کردم و تو اتاق نبودم
یجای سفید بود
خیلی سفید
نورش چشمم رو اذیت میکرد
-کیتی!
نمیدونم چرا ولی یه حسی گفت صداش کنم
ک:سلام اما
-اوه خدای من تویی!کجایی!؟
ک:روبه روت
هرچی نگاه کردم ولی چیزی ندیدم
-نمیببنمت
ک:چون تو بدنیای من تعلق نداری! تا همین جاش هم روی تمام بانشیها رو سفید کردی!تو اولین نفری هستی که تونستی با یه روح تلپاتی کنی
-تو منو میبینی؟
ک:من دیگه تو اون دنیای محدود نیستم اما, اینجا همه چی خیلی بهترو راحتتره!اینجا بینهایته!بی کرانه!من همتون رو میبینم
YOU ARE READING
THE PACK (1d)
Werewolfما یه خانواده ی بزرگ و قوی هستیم و قراره بزرگتر و قوی تر شیم من این رو پیش بینی کردم