31

627 49 0
                                    

از دید کریس

ز:خوبی؟
-زین چرا اینجوری میکنی؟چرا الکی خودت رو اذيت میکنی؟من سالمم خب!؟
سرشو بالا پایین کرد:خیلی خب بریم استراحت کن, بعد از ظهر میریم دکتر
تا خواستم مخالفت کنم تقریبا داد زد:همین که گفتم, رو حرف من حرف نزن

خب من واقعا ترجیه میدم وقتی عصبانیه باهاش بحث نکنم چون خیلی ترسناک میشه
رفتم رو تخت و زینم لبتابش رو برداشت و مشغول شد
هر وقت کار میکنه اخم میکنه و لباشو جمع میکنه
قیافش خیلی مسخره و نمکی میشه
دوباره دلم پیچ خورد و رفتم سمت دستشویی
از دیدن چیزی که از دهنم خارج میشد خودمم وحشت کردم

"خونه''

صدای ترسیده ی زین من رو متوجه خودش کرد
با ترس نگاش میکردم و اونم ترسیده بود
یچیزایی مثه "چطوری؟عزیزم!" ناواضح شنیدم تا اینکه تو بغلش افتادم و چشام بسته شد

**

چشام رو که باز کردم تو بیمارستان بودم و سلی بالا سرم بود
س:عزیزم خوبی؟
-چی شد؟
س:افت فشار شدید داشتی
-زین کجاس؟
س:رفته دکتر خودت رو بیاره

در باز شد و خانم مکنزی که مامان و خاله تایید کرده بودن یکی از بهترین دکترای زنان و زایمان شهر اومد و زین پشتش نگران نگام میکرد

بعد از معاینه گفت:حاله عمومیه مادر و بچه خوبه ولی من باید آزمایش خون بگیرم
ز:باشه حتما

زین اومد پیشونیم رو بوسید و صورتم رو گرفت سمت خودش

-من با دیدن سوزن حالم بد نمیشه
با لبخند گفتم بهش
ز:میدونم شما شجاعی,ولی شاید بچم ترسید
بوسم کرد و گفت
-پدر دلسوز

ورود سوزن رو حس کردم و صورتم جمع شد که زین نازم کرد
ز:الان تموم میشه عزیزم
مکنزی:من تا چهار ساعت دیگه جواب آزمایش رو بهتون میگم آقای مالک
ز:ممنون دکتر
س:من که مطمئنم چیزی نیس,فقط یکم ضعیف شدی
-لطفا اینو به داداشت بگو, خودش رو کشت از نگرانی

زین یه لبخند خیلی دردناک زد انگار یچیزی رو بدونه و نگه

-شایدم آقای مالک داره یچیزی رو ازم پنهون میکنه
با شک نگاهش کردم
قیافش یکم سوپرایز شد بعد سریع حالتش طبیعی شد, حالا مطمئنم یخبری هست
ز:نه..
پریدم تو حرفش
-فک کردم وقتی پیمان ازدواج بستیم قول دادیم بهم دروغ نگیم

کلافه سر تکون داد: نمیخوام الکی نگران شی
-بگو
اون درباره ی آخرین تصورات کیتی گفت و یکم دلشوره گرفتم
سلی دستمو گرفت:نترس ما پیشتیم
-مرسی عزیزم
سلی چشاش برق شیطنت زد: تازه برات یچیز مقوی دارم
زین با تعجب نگاش کرد

سلی در اتاق رو قفل کرد و از تو کیفش یه شیشه نوشابه پر خون دراورد
با ذوق ازش گرفتم: تو بهترین خواهرشوهر دنیایی
قبل اینکه بخورم زین اخطار داد :فقط نصفش
-چشم

THE PACK (1d)Where stories live. Discover now