یه گندی زدم :/ این چپتر چهاره و چپتری که قبلا آپ شده بوده چپتر پنجه :/ خییییییییییییییلییییییییی ببخشید شرمنده :(
**از بعد اونجاییه که مریلین در رو باز میکنه جیغ میکشه لییییومممم**
یه پسر...اووففف...نمیتونی-چشم-برداری اومد داخل. کمی خیس بود. مریلین زود آویزونش شد
"خیلی لفتش دادی لی!"
نایل گفت. همه به سمتش رفتن ولی زین با پتوی روی شونه هاش سر جاش ایستاد. یه لبخند کوچیک زد. اون پسر که اوف-نمیتونی-چشم-برداری بود، با همه احوال پرسی کرد و آخرکار مریلی اونو کشید سمت زین. زین رو معرفی کرد و چشمای اون پسر یک لحظه خیلی عمیق تو چشمای زین گره خوردن...زین احساس عجیبی داشت...احساس میکرد پاهاش سست شده ن و معده ش پیچ میخوره
"زین، این همون پسرخاله مه که بهت گفته بودم، لیام"
"اوه هی لیام...من زینم"
"هی زین"
اون دست همدیگه رو فشار دادن و چشماشونو از روی هم برداشتن. زین همونجا نشست چون سردش شده بود. اینبار هری اومد و کنارش نشست
"هیییی خوبه که قبول کردی تو این گروهمون باشی"
هری با لبخند چال نشونش گفت و زین خنده ی کوچولویی کرد
"خب...شما باید قبول کنین، نه من"
اون گفت و هری خندید. هری از پتو روی شونه های خودش کشید. موهاش بیشتر فر خورده بود و گونه ها و گوشهاش قرمز شده بودن
"هی چیکار میکنی؟ کادل تو روز روشن با یه مرد صاحب دار؟"
لویی با خنده که رگه های حسادت توش بود گفت و هری و زین خندیدن. لویی هم کنار هری نشست...زین تازه داشت از زندگی کمی لذت میبرد. اینجا بین دوستای جدیدش جایی بود که به آرامش میرسید و به طرز عجیبی احساس عالی داشت
"نایل اون دوست دختر پانکت چرا نیست؟"
لیام پرسید
"اون پانک نیست خب؟"
"ایموئه"
هری گفت و نایل قرمز شد
"مشکل لعنتی شما با لارا چیه؟"
اون پرسید و پسرا خندیدن
"اون خیلی برای تو خوبه"
مریلین گفت و پرید کنار هری. نمیخواست دوباره با نایل بحث کنه
"ددی ددی مراقبم باش خب؟"
"باشه"
"هری!"
"چیه خب؟"
هری به لویی جواب داد و خندید. مریلین وسط اون دوتا نشسته بود. خیلی کیف میداد...نمی دونست چرا |:
YOU ARE READING
just me, him & the moon ꗃ ziam.zustin ✓
Fanfiction"جایی که فقط من و ماهم، خدا هم اگه بخواد میتونه بیاد" #Ziam_Mayne