~18~

741 97 77
                                    

***عکس بالایی یعنی حقیقت DX***

اونروز لیام برای ناهار برگشت خونه. بوی مک اند چیز توی خونه پیچیده بود. اووممم چه بوی خوبی! صدای خنده ی مریلین و شاون می اومد. لیام لبخند زد. این بو و این صدا نشون میده این خونه هنوز زنده ست

"هییی!"

"هی گایز، خوش اومدی شاون"

"ممنون"

شاون گفت و مریلین رو از روی کانتر پایین آورد. مریلین موهای بنفش تندش رو کنار زد و شعله ی گاز رو کم کرد. شاون آب و کچاپ رو آورد

"شااااااااااااون! کچاپ نه!"

"ولی من دو-"

"نه!"

مریلین سریع گفت. اون هرگز اجازه نمیداد شاون کچاپ به مک اند چیز بزنه، به نظر مریلین عادت شاون مسخره بود. از جایی که شاون "دوست دختر ذلیل" بود، هیچ اعتراضی نکرد و با لبخند واقعی میز رو به کمک لیام چید. مریلین توی بشقاب هرکدوم از غذا کشید

"میتونی کچاپ بزنی"

"هاها!"

شاون از یخچال کچاپ رو برداشت و روی غذاش خالی کرد. لیام سرشو تکون داد، اون چطور میتونه مک اند چیز رو با کچاپ بخوره آخه؟

"بارداری؟"

لیام پرسید. چشمای شاون گرد شدن

"ببخشید؟"

اون جواب داد و لیام و مریلین از خنده ترکیدن

"خدا-خدای من لیوم!"

مریلین بین خنده هاش گفت و لیام تقریبا از روی صندلیش افتاد. شاون که عادت کرده بود به این کاراشون غذاش رو خورد و یه لبخند به خنده های خوشگل مریلین زد

"خب، اگه اون باردار بشه چیکار میکنی؟"

لیام جدی پرسید. شاون زیرچشمی به مریلین نگاه کرد. لیلین خیلی آروم از آبش خورد

"آممم...هیچی، فقط باهاش به هم میزنم و میگم برو پدر بچه ت رو پیدا کن، بعد میبوسمش و میگم براش خوشحالم"

مریلین خیلی عادی گفت

"وقتی از کسی قهر میکنی یا دلت ازشون میشکنه چطوری رفتار میکنی؟"

لیام بی مقدمه پرسید. شاون و مریلین بهش نگاه کردن

"خب...بستگی داره چطوری باشه"

مریلین گفت و کمی از غذاش رو خورد. لیام کمی فکر کرد. اونطوری که زین رفت، اونطوری که زین دیگه بهش تکست نداد یا زنگ نزد...باور کنین، این دوتا پسر هر نیم ساعت یه بار حال همدیگه رو میپرسن!

"لیام، چیکار کردی؟"

شاون پرسید. لیام به شاون نگاه کرد و بعد به مریلین. اون نفس عمیقی کشید

just me, him & the moon ꗃ ziam.zustin ✓Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang