پایان یعنی چی؟ یعنی چیزی که به "پایان" میرسه، از لحاظ کمی یا کیفی به نقطه ی هیچ یا صفر و حتی کمتر از صفر هم که شده میرسه. تموم میشه. دیگه ازش چیزی به گوش ما نمیرسه و چیز جدیدی ازش نمیبینیم.
مریلین کتاب "خاطرات ریچارد باخ" رو برداشت و توی کولش انداخت. زین داشت با چشم غره بهش نگاه میکرد. اونا تو کافه بودن و مریلین داشت چیزایی که اینجا داشت رو برمیداشت.
"جاستین بیاد چی بهش بگم؟"
اون پرسید. مریلین خنده ی کوتاهی کرد.
"اون سراغمو نمیگیره. اگر هم گرفت مطمئن باش این کتابو ازت میخواد. خیالم از تو که راحته. لیام باهات میمونه. مراقب گلای خونه ی منم باش"
اون با بی خیالی گفت و کتاب آنا کارنینا رو هم انداخت تو کولش. زیپش رو بست و انداخت روی شونش.
"ولی من احساس خوبی ندارم، خیالم راحت نیست. احساس میکنم بری دیگه برنمیگردی. هرچی باشه اونجا خونه ایه که توش بزرگ شدی"
زین گفت. لیام از طبقه ی بالای کافه اومد پایین و یه کارتن رو گذاشت رو زمین.
"الان که داری گورتو گم میکنی اینا رو هم ببر، نمیخوام جلو چشمام باشن."
لیام خیلی جدی و با اوقات تلخی گفت. زین میخواست بهش بگه تند رفته ولی لیام اونقدر ترسناک شده بود که حتی زین هم نمیتونست چیزی بگه.
"هوم...که اینطور. لارا اومد بده بهش ببره خونشون. اون حداقل یه چندتا لباس رو برام نگه میداره."
لیلین گفت و بدون خداحافظی از کافه بیرون رفت. لیام یه لگد به کارتن لباسا زد
"لعنت! لعنت به اونی که اون خونه ی خراب شده رو برگردوند. لعنت!"
"آروم باش. میره میبینه چیزی نیست برمیگرده."
زین گفت و به در نگاه کرد. نه اون اینطور فکر نمیکرد. اینکه چیز زیادی نمیدونست اذیتش میکرد. اون خونه مگه چش بود که لیام اینطوری سر رفتن دخترخاله ش به اونجا آتیشی شده بود؟
****
"رفتتتت؟"
لارا جیغ جیغ کرد. توتوی نارنجیش رو چنگ زد. لبای قرمز روشنش رو روی هم فشار داد.
"آروم تر لارا. اون برمیگرده من میدونم."
نایل گفت و موهای بنفش-قهوه ایش که تازه رنگ کرده بود رو بالا زد. لارا دوست پسرش رو هُل داد. موهای فیروزه ای بلندش رو کنار زد و سمت تلفن هجوم برد. تند تند شماره گیری کرد و وقتی از اون طرف خط جوابی نیومد تلفن رو کوبوند سرجاش.
"احمق! اون یه احمق کودن بی مصرف بی- بی- بیشعوره!"
اون داد زد. نایل آه کشید. زین سعی کرد لارا رو آروم کنه و لیام شروع زد به دامن زدن به خشم لارا.
YOU ARE READING
just me, him & the moon ꗃ ziam.zustin ✓
Fanfiction"جایی که فقط من و ماهم، خدا هم اگه بخواد میتونه بیاد" #Ziam_Mayne