لیام فنجان لاته رو روی میز گذاشت و به مشتریش لبخند زد. قطعه ی معروف موزارت داشت از اسپیکرای تو کافه پخش میشد. همه چیز آروم بود. همه چیز خوب بود. لیام پشت کانتر نشستبه فکر فرو رفت
رابطه ش با زین عالیه. اون عاشق زینه. لارا و نایل عوض نشده ن. هری و لویی بیشتر میان به دیدنشون. مریلین و شاون...اونا درسته از هم جدا شدن ولی هنوز هم دوست باقی موندن. شاون برگشته و همه خوشحال تر به نظر میرسن. جاستین هم کم کم داره وارد خانوادشون میشه ولی اون با مریلین و شاون و نایل صمیمی تر از بقیه ست
تو خانواده ی لیام هیچکس با یکی صمیمی تر از اون یکی نیست
شاید اونایی که رابطه دارن صمیمی تر باشن ولی زمانی که باهمن همه به یک اندازه با هم صمیمی هستن. ولی با جاستین...
البته اون سرش شلوغ تر از این حرفاست. هر از چندگاهی میاد. مثل شاون. اونا آدمای مشهورین، اونا کار دارن...ولی به آرامش هم احتیاج دارن.
"آقا..."
لیام از جا پرید و پول مشتری رو حساب کرد، بعد گرفتن پول، به ساعت نگاه کرد و فکر کرد بهتره برگرده خونه. پیش بندش رو درآورد و همه وسایل برقی رو خاموش کرد، وسایل فردا رو آماده کرد و بعد اینکه کتش رو پوشید از کافه بیرون رفت و درش رو قفل کرد. میخواست یه شب آروم با زین داشته باشه
به مریلین زنگ زد و گفت میره پیش زین
"هرهر، دفعه ی بعد که اومدی خونه وسایلاتو جمع کن برو پیش اون دوست پسر احمق تر از خودت بمون خب! مزاحم نشو دیه من دارم بلک باتلر میخونم"
مریلین گفته بود. اون کلی خندید ولی لیام پشت تلفن هر لحظه سرخ تر میشد. مریلین میتونست یه عوضی به تمام معنا باشه. اون گوشیش رو تو کتش گذاشت و در خونه ی زین رو زد
"ها؟ لیام؟"
"های بیب، ممنون منم از اینکه اومدم پیشت خوشحال شدم، هانی!"
لیام طعنه زد و زین خندید
"نگو هانی، احساس میکنم داری باهام دعوا میکنی"
لیام خندید و زود روی لبای زین رو بوسید
"این سوءاستفاده ست!"
زین هوار کشید و لیام دوید تو "اتاقش" تا لباساش رو عوض کنه. بله اون دیگه یه اتاق تو خونه ی زین داشت. اگه نگران مریلین نبود میتونست راحت با زین زندگی کنه، البته زین هم باید ازش میخواست
اون شب؛ شب آرومی بود، قطعا. یه ظرف بزرگ پر پاپ کورن و یه سری جدید تو نتفلیکس که روی تی وی پخشش کردن، سینه ی لیام و سر زین که روش بود، دست لیام دور کمر زین و پتویی که رو پاهاشون بود. چراغا خاموش بودن. زین یه پاپ کورن تو دهنش گذاشت...
VOCÊ ESTÁ LENDO
just me, him & the moon ꗃ ziam.zustin ✓
Fanfic"جایی که فقط من و ماهم، خدا هم اگه بخواد میتونه بیاد" #Ziam_Mayne