~25~

586 88 80
                                    

"فاک این دیگه کیه؟"

مریلین عریده کشید. لارا موهای صورتی تند و مشکیش رو کنار زد

"نایلر"

"من نایل موقهوه ای نمیشناسم!"

مریلین داد کشید. نایل قاه قاه خندید و لارا هم بهش ملحق شد. مریلین از خونه ی اون دوتا بازنده بیرون زد و به سمت کافه رفت. تنها جایی که آرومش میکنه...اینبار میرفت چون کار داشت

وقتی در رو باز کرد زین و لیام رو دید که داشتن همو با حرارت میبوسیدن

"آهوووویییییی!"

اون داد کشید و زین و لیام از جا پریدن. زین عقب عقب رفت و به صندلی خورد بعد افتاد رو زمین. لیام هم پرید و کمرش به کانتر خورد

"بیچ"

"خودتی با اون دوست پسر عوضی هاتت!"

مریلین موهای فرضیش رو کنار زد و به زین چشمک زد. زین خندید و بلند شد. مریلین کلاه بافتنیش رو درآورد و پرت کرد تو سینه ی پسرخاله ش

"شما هرکاری میخواین بکنین، من اینجااااا..." با چشمش کتابخونه رو آنالیز کرد و بعد با قیافه ی متفکر و حواس پرتی ادامه داد، "دارم دنبال یه کتاب میگردم"

و همین کافی بود تا تو دنیای کتابها غرق بش- نه اون برای یکبار دیگه از دنیای خودش بیرون رفت و موزیک رو عوض کرد. اینطوری راحت تر میتونست کتاباشو بخونه

لیام چشماشو تو حدقه چرخوند

"هی، ناراحت نباش...میخوای امشب بریم؟"

زین زمزمه کرد

"کجا؟"

لیام پرسید. در کافه باز شد و قبل اینکه زین بتونه جوابشو بده، جما وارد شد

"های!"

اون با لبخند همیشگیش که کاملا مصنوعی بود گفت. لیام خیلی گرم ازش استقبال کرد و دوباره این حس لعنتی بیشعور ته دل زین قل قل کرد. جما گفت فقط چای لیمویی میخوره و رفت پشت میز مریلین نشست. مریلین بدون اینکه بالا رو نگاه کنه لبخند زد

اونا شروع کردن به پچ پچ کردن. مریلی کتاب رو کنار گذاشت و با چشمای درشتش به جما که داشت چیزی رو تعریف میکرد نگاه کرد. لیام و زین با شک بهشون نگاه کردن ولی وقتی لیلین بهشون چپ نگاه کرد زود برگشتن سر بحث خودشون

"خب کجا...؟"

"خونه ی ماه"

"آهاها!" لیام نذاشت لبخندش محو شه، "اگه بخوایم بریم خونه ش که باید بمیریم. تو که نمیخوای مثل زوجای احمق خودکشی کنیم؟"

"نه کودن!"

"خب پس...میریم به 'دیدن' ماه"

لیام تاکید کرد. زین خندید و سرش رو تکون داد. اونا کمی باهم حرف زدن و لیام چای لیمویی و بیسکوئیت مریلین و جما رو برد براشون

just me, him & the moon ꗃ ziam.zustin ✓Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang