"فاک این دیگه کیه؟"
مریلین عریده کشید. لارا موهای صورتی تند و مشکیش رو کنار زد
"نایلر"
"من نایل موقهوه ای نمیشناسم!"
مریلین داد کشید. نایل قاه قاه خندید و لارا هم بهش ملحق شد. مریلین از خونه ی اون دوتا بازنده بیرون زد و به سمت کافه رفت. تنها جایی که آرومش میکنه...اینبار میرفت چون کار داشت
وقتی در رو باز کرد زین و لیام رو دید که داشتن همو با حرارت میبوسیدن
"آهوووویییییی!"
اون داد کشید و زین و لیام از جا پریدن. زین عقب عقب رفت و به صندلی خورد بعد افتاد رو زمین. لیام هم پرید و کمرش به کانتر خورد
"بیچ"
"خودتی با اون دوست پسر عوضی هاتت!"
مریلین موهای فرضیش رو کنار زد و به زین چشمک زد. زین خندید و بلند شد. مریلین کلاه بافتنیش رو درآورد و پرت کرد تو سینه ی پسرخاله ش
"شما هرکاری میخواین بکنین، من اینجااااا..." با چشمش کتابخونه رو آنالیز کرد و بعد با قیافه ی متفکر و حواس پرتی ادامه داد، "دارم دنبال یه کتاب میگردم"
و همین کافی بود تا تو دنیای کتابها غرق بش- نه اون برای یکبار دیگه از دنیای خودش بیرون رفت و موزیک رو عوض کرد. اینطوری راحت تر میتونست کتاباشو بخونه
لیام چشماشو تو حدقه چرخوند
"هی، ناراحت نباش...میخوای امشب بریم؟"
زین زمزمه کرد
"کجا؟"
لیام پرسید. در کافه باز شد و قبل اینکه زین بتونه جوابشو بده، جما وارد شد
"های!"
اون با لبخند همیشگیش که کاملا مصنوعی بود گفت. لیام خیلی گرم ازش استقبال کرد و دوباره این حس لعنتی بیشعور ته دل زین قل قل کرد. جما گفت فقط چای لیمویی میخوره و رفت پشت میز مریلین نشست. مریلین بدون اینکه بالا رو نگاه کنه لبخند زد
اونا شروع کردن به پچ پچ کردن. مریلی کتاب رو کنار گذاشت و با چشمای درشتش به جما که داشت چیزی رو تعریف میکرد نگاه کرد. لیام و زین با شک بهشون نگاه کردن ولی وقتی لیلین بهشون چپ نگاه کرد زود برگشتن سر بحث خودشون
"خب کجا...؟"
"خونه ی ماه"
"آهاها!" لیام نذاشت لبخندش محو شه، "اگه بخوایم بریم خونه ش که باید بمیریم. تو که نمیخوای مثل زوجای احمق خودکشی کنیم؟"
"نه کودن!"
"خب پس...میریم به 'دیدن' ماه"
لیام تاکید کرد. زین خندید و سرش رو تکون داد. اونا کمی باهم حرف زدن و لیام چای لیمویی و بیسکوئیت مریلین و جما رو برد براشون
KAMU SEDANG MEMBACA
just me, him & the moon ꗃ ziam.zustin ✓
Fiksi Penggemar"جایی که فقط من و ماهم، خدا هم اگه بخواد میتونه بیاد" #Ziam_Mayne