بچه ها جلوی در مدرسه ایستاده بودند و در اون تاریکی شب به در زل زده بودند
هری اعتراف کرد: این دیوونگیه!
لویی چشماشو چرخوند: بیخیال بچه ها.خیلی خوش میگذره
اون نگاه شیطونی به کل بچه ها انداخت
لیلی به در نگاه کرد: نگهبان رو چکار کنیم؟
لویی : من یک راه برای ورود بلدم!
دیلان نگاهی به لویی انداخت : راستشو بگو لو. تا حالا چند بار بدون اجازه وارد مدرسه شدی؟
لویی: زیاد!
اون نیشخند زد و سمت پشت مدرسه راه افتاد
هنوز بقیه دنبالش نرفته بودند که صدایی متوقفش کرد
-دیلان؟
دیلان برگشت سمت صدا
-سل؟
سل از دور بهشون نزدیک شد و با تعجب همشون رو برانداز میکرد
-شما ها اینجا چکار میکنید؟
اون پرسید و چشم های گرد شدش رو گرد تر کرد!
دیلان رفت سمتش
-تا جایی که من یادمه شما امشب قرار بود مهمون داشته باشید
دیلان گفت و به سل نگاه کرد
سل چشم هاشو ریز کرد : تا جایی هم که من یادمه شما ها باید الان توی مهمونی جکسون باشید!
دیلان دستی به سرش کشید : داستانش طولانیه!
سل سمت بچه ها رفت : مال منم همینطور
دیلان آهی کشید! اون دختر هیچ وقت مثل آدم حرف نمیزد
سل به دیوار تکیه داد: دارید چکار میکنید؟
زین به مدرسه اشاره کرد : مشخص نیست؟
سل: میخواید وارد مدرسه بشید؟ شما که میدونید بعد قضیه ای که برای سم و دوستاش اتفاق افتاد ورود به مدرسه توی شب ممنوع شده!
همه با یادآوری اون حادثه تلخ اخم هاشون تو هم رفت
لوسی یادآوری کرد: میدونید که هنوز سم توی بیمارستان بستریه نه؟ من نمیخوام به عاقبت اون دچار بشم
لویی غر زد: بیخیال بچه ها! اون از بی احتیاطی خودشون بود .تقصیر کسی نبود که توی آزمایشگاه مدرسه رو ترکوندن!
همه مردد بودند اما لویی به سمت پشت مدرسه حرکت کرد: من میرم! شما ها هم یا دنبالم میآید یا به مهمونی جکسون برمیگردید
لویی رفت و فقط چند ثانیه طول کشید تا زین هم پشت سرش بره
به فاصله کمی بقیه هم دنبالش راه افتادند و از در پشتی وارد مدرسه شدند
راهرو های مدرسه تاریک بود و از پنجره های کلاس ها که درشون باز بود فقط نور ماه بود که وارد راهرو ها شده بود
لویی سمت کمد ها رفت و جلوی یکی ایستاد
با ذوق به بقیه نگاه کرد: همیشه دلم میخواست این کارو انجام بدم
بچه ها با دقت نگاه کردند
کمد جکسون بود!
لویی سمت لیلی برگشت: لیلی؟
لیلی سورپرایز به لویی نگاه کرد
لویی حالتی جذاب به خودش گرفت و دستش رو روی شونه لیلی گذاشت: میتونی رمز کمد برادرت رو به ما بگی؟
لیلی چند ثانیه سکوت کرد و بعد به دست لویی که روی شونش بود و اون رو میفشرد نگاه کرد
لیلی آب دهنش رو قورت داد : دوتای اول شماره ی لباسش توی تیم فوتبال مدرسس و دو تای آخر تاریخ تولدش
لویی لبخند گرمی به لیلی زد : ممنونم لیلی
لیلی دستش رو روی قلبش که تاپ تاپ میزد گذاشت و سعی کرد به روی خودش نیاره که رنگش پریده
لویی سمت کمد رفت و قفل رو گرفت : پس میشه 23 94
اون قفل رو چرخوند و قفل با صدای تیکی باز شد
بچه ها سمت کمد خم شدند
لویی دستش رو توی کمد برد و وسایل جکسون رو زیر و رو کرد تا یک کاغذ بیرون آورد
-کسی اینجا خودکار داره؟
اون پرسید و به بقیه نگاه کرد
زین دستش رو توی جیب لباسش برد و یک خودکار بیرون آورد
لویی خودکار رو گرفت و روی اون کاغذ یک چیزی رو نوشت
بعد از اون کاغذ رو روی وسایل جکسون گذاشت و در رو بست
لیام به کمد اشاره کرد: چی نوشتی؟
لویی خندید : یک تهدید!
لیام نیشخند زد
لویی راه افتاد : زود باشید باید بریم به سالن اجتماعات
بجه ها پشت سر لویی راه افتادند و سمت سالن اجتماعات رفتند
سالن خالی بود و تاریک
اشلی دستش رو سمت چراغ اون کنار برد و روشنش کرد
چراغ روی سن روشن شد و به واسطه اون صندلی های قرمز رنگ سالن به چشم اومدن
بچه ها از وسط سالن عبور کردند و روی سن قرار گرفتند
سن آماده ی نمایش فردا بود
دکور چیده شده بود و روی هر صندلی اسم هر خانواده که قرار بود اونجا بشینند زده شده بود
زین روی زمین نشست و به دور و برش نگاه کرد: خوب درست شده!
اون به دکور نمایش نگاه کرد
نردبونی که گوشه ی سن بود و به بالا راه داشت
درخت سیبی مقوایی که اون کنار بود و کاخ مقوایی که ته سن گذاشته شده بود به همراه کلی تزیینات دیگه
هری روی صندلی نشست : باید تمرین کنیم؟
نایل غر زد: نه ! خواهش میکنم!
بچه ها خندیدند
اشلی هم اعتراض کرد: حتی من که جزو نمایش مزخرف شما نیستم کل حرکات و دیالوگ ها رو حفظم!
نینا دستاشو روی کمرش گذاشت و نیمچه اخمی کرد: اما من بدم نماید نمایش شما رو ببینم!
سل کنارش ایستاد : منم همینطور!
لویی دستاشو به هم کوبید : پس شروع میکنیم!
سل و نینا و اشلی از سن پایین رفتند و روی صندلی تماشاچی ها نشستند
بچه ها آماده شدند و چند دقیقه بعد نمایش رو شروع کردند
بعد اجرای نمایش بچه ها روی سن نشسته بودند و در سکوت به اطراف نگاه میکردند
زین دستش رو سمت جیبش برد و از توش یک بطری مشروب بیرون آورد
لویی با تعجب نگاهش کرد : این از کجا اومد؟
زین نیشخند زد : از مهمونی جکسون کش رفتم!
بچه ها خندیدند
زین یک قلپ خورد و بطری رو به لویی داد لویی نگاهی به بطری انداخت و با خودش خندید: میدونید چقدر دوست دارم فردا ضایع شدن جکسون رو ببینم؟
بچه ها پوزخند زدند
لیام به لیلی اشاره کرد: بچه ها مواظب باشید! خواهرش اینجا نشسته
لوسی خندید : تو که چیزی در این باره به جکسون نمیگی لیلی میگی؟
لیلی قرمز شد: نه معلومه که نه
لویی بطری مشروب رو به هری داد و هری هم یک قلوپ ازش خورد
دیلان دست هاشو روی زمین گذاشت و سرش رو بالا گرفت : توهین نباشه لیلی!اما برادرت واقعا خنگه که سال آخر رو دو بار در جا زده
لیلی خندید : اون به تنها چیزی که علاقه مند هست فوتباله. براش مهمه نیست اگر ده سال دیگه هم مجبور بشه توی دبیرستان بمونه چون اون از کالج متنفره.
نایل خندید : یادمه وقتی سال اولی بودم و جکسون سال آخر بود و الان که سال آخرم جکسون بازم همون ساله!
بچه ها خندیدند
اشلی اعتراض کرد : بچه ها امشب هالووینه. بیاید یک کاری انجام بدیم
لویی از جا پرید : نظرتون راجع به سر کار گذاشتن معلم ها چیه؟
همه گیج بهش نگاه کردند
لویی خندید : میتونیم چسب روی صندلیشون بریزم. میخ روی میزشون بزاریم یا هر چیز دیگه که فردا حالشون جا بیاد!
سل نگاهی به لویی انداخت : تو کی انقدر شیطون شدی پسر؟
لویی پوزخند زد : از وقتی به دنیا اومدم!
دیلان بطری مشروب رو گرفت و یکم ازش خورد : من یک پیشنهاد دیگه دارم.نظرتون درباره بازی چیه؟ جرئت حقیقت؟
چند نفر اعتراض کردند
نینا چشماشو چرخوند: من از این بازی خوشم نمیاد
دیلان به غرغر ها توجه نکرد : بیخیال! بیاید یک بازی خاطره انگیز رو توی شب هالووین روی سن آنفی تئاتر مدرسه داشته باشیم!
هری نزدیک شد: موافقم! من عاشق این بازیم!
اون نیشخند زد و به لوسی نگاه کرد
لوسی آهی کشید و جلو اومد
دیلان لبخندی از روی رضایت زد : پس شروع میکنیم
اون بطری مشروب رو که حالا خالی شده بود برداشت و وسط گذاشت و با یک حرکت بطری مشغول چرخیدن شد

YOU ARE READING
Game
Horrorبازی با یازده نفر شروع میشه اما چند نفر زنده میمونن؟ ..... این فن فیک توی اینستاگرام گذاشته شده بود و حالا کاملش اینجا گذاشته شد