part 16

459 75 3
                                    

دستگیره در چرخونده شد و ما سه تا عقب پریدیم
دیلان جلو اومد و به من گفت: اینجا نیست
برگشتم سمتش: چی؟
دیلان به سمت سکو اشاره کرد: ما آتیش رو روشن کردیم اما اینجا نبود
به کف سوخته زمین نگاه کردم
حالا دیگه رسما مرده به حساب میومدیم
دستگیره در چند بار پیچیده شد و باز نشد
آخر صدای شلیک گلوله به دستگیره شنیده شد و بعد نایل با لگد در رو باز کرد
در محکم باز شد و من از جا پریدم
نایل با نگاه سردی به سه تای ما نگاه کرد
یک قدم جلو اومد و رو به روی ما ایستاد
-بیخیال بچه ها.بزارید بازی رو تمومش کنم.شما هیچ راهی ندارید
اون گفت و به اطراف اشاره کرد
جلوی دیلان و لیلی ایستاده بودم
صدای نفس نفس زدن هامون خیلی بلند بود
نایل چند قدم جلوتر اومد
نایل انگشتاشو بالا گرفت و گفت: چند نفر شدن؟
اون حالت صورتش رو پرسشی کرد و شروع به شمردن کرد: لیام...اشلی...بعدش سل...دیگه کی بود؟ آها لویی...نایل...نینا...هری و بعد لوسی
اون سرش رو تکون داد و خندید : از یازده تا بچه دبیرستانی هشت تا رو کم کنیم چند تا میمونه؟
اون بازم خندید و به ما اشاره کرد: درسته! سه تا!
نتونستم جلوی خودم رو بگیرم
دست هامو مشت کردم و بازم مثل سری قبل به سمت نایل حمله ور شدم
دویدم سمت نایل و یقش رو گرفتم
اون لبخند بی روحی زد و به من نگاه کرد
لبخندش اعصابم رو بدتر خورد کرد
محکم سمتش دیوار هلش دادم و داد زدم: عوضی
نایل خندید
بازم داد زدم و سمتش رفتم
دستم رو بالا گرفتم آماده مشت زدن به صورتش شدم که تیزی چیزی رو توی بدنم حس کردم
به صورت نایل نگاه کردم
با نگاه بی روح به من خیره شده بود
سرم رو پایین گرفتم و به چاقویی که دستش بود و صاف توی شکمم فرو رفته بود نگاه کردم
نایل لبخندی زد: باید اینکارو همون دفعه اول که توی آزمایشگاه بهم حمله کردی انجام میدادم
اون گفت و چاقو رو سریع از توی شکمم بیرون کشید
درد شدیدی توی کل عضله های بدنم پخش شد و پاهام نتونستن وزنم رو تحمل کنن و روی زمین افتادم.
"داستان از دید لیلی"
با دیدن زین که روی زمین افتاد تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد
نایل چند ثانیه به زین که حرکتی نمیکرد نگاه کردو بعد که خیالش راحت شد کارش تموم شده سرش رو بلند کرد و مستقیم به من خیره شد
قلبم شروع به سرعت گرفتن کرد
چند قدم عقب رفتم وقتی سمتم قدم برداشت
اون اسلحه روبالا گرفت و سمت من نشونه گرفت
نزدیک بود جیغ بزنم که سایه ای رو جلوی خودم دیدم و دیلان جلوی من ایستاد.
نایل پوزخند زد: تو؟
دیلان بدون ترس به نایل خیره شد
نایل خندید: میخوای تو رو به جای اون بکشم؟
دیلان چیزی نگفت
نایل اروم گفت: میلان میخواست تو زنده بمونی
اون به دیلان اشاره کرد
نایل تکرار کرد: قرار بود یک نفر زنده بمونه و میلان تو رو انتخاب کرده بود
دیلان اخمی کرد: بیا این بازی رو تمومش کنیم
نایل چند ثانیه سکوت کرد و بعد خندید : باشه! چه بهتر!
بعد زمزمه کرد: من از همون اولش از تو خوشم نمیومد
اون اسلحه رو صاف روی پیشونی دیلان گذاشت
با صدای لرزون گفتم: دیلان؟
دیلان گفت: چیزی نیست لیلی.وقتی این تموم بشه تو دیگه در امانی
آب دهنم رو قورت دادم
نایل چند ثانیه به دیلان نگاه کرد و بعد...
صدای گلوله کل فضا رو پر کرد
چشم هامو بستم و محکم روی هم فشار دادم
اشک کل صورتم رو پر کرده بود
بعد صدای گلوله سکوت وحشتناکی کل سالن رو فرا گرفت
حدود چند دقیقه میشد که چشم هام بسته بود.
بالاخره جرات به خرج دادم و بازشون کردم
نایل رو دیدم که اسلحه رو از دستش انداخت و به من نگاه کرد
چند ثانیه به من خیره شد و بعد گفت: کار من تموم شده
فقط مدت کوتاهی طول کشید که دود سیاهی از بدنش خارج شد و بدنش بی جون روی زمین افتاد
به اطرافم نگاه کردم
سکوت بدی بود
خیلی بد
دیلان درست جلوی من روی زمین افتاده بود و اون طرف تر نایل
و جلوی در سالن زین بود که افتاده بود
فکر کردن به اینکه همین الان در همین لحظه ده تا جسد توی مدرسه بود باعث شد به خودم بلرزم
چیزی رو احساس نمیکردم
اشک هام خشک شده بود و ضربان قلبم رو به کاهش بود
احساس کردم چیزی پشت سرم ایستاده
با ترس برگشتم و نگاهی انداختم
با دیدن یک پسر قد بلند مو بور که مستقیم به من خیره شده بود جیغی زدم
پسر مثل روح بود و اطرافش دود سیاه رنگی دیده میشد
چند قدم عقب رفتم
پسر لبخندی به من زد
لبخندی سرد و وحشتناک
بازم جیغ زدم و سمت در سالن بسکتبال دویدم
صدای جیغ های من تنها صدایی بود که توی اون مدرسه ساکت شنیده میشد
سمت در سالن مدرسه دویدم
با تمام سرعت
در رو از دور دیدم و بهش نزدیک و نزدیکتر شدم
وقتی بهش رسیدم بازش کردم و صاف روی چمن های جلوی مدرسه فرود اومدم

GameWhere stories live. Discover now