part 7

486 74 13
                                    

توی سالن آنفی تئاتر نشسته بودیم
همه ترسیده بودیم و نمیتونستیم عکس العملی نشون بدیم
بعد خوندن اون نوشته هیچ کس چیزی نگفته بود
فقط لویی بود که از درد به خودش میپیچید و ما کاری نمیتونستیم براش انجام بدیم
لیلی کنارش نشسته بود و هواش رو داشت
دیلان وسط سن راه میرفت و پریشون بوده
لوسی توی بغل من لم داده بود و به یک نقطه خیره شده بود
نایل بعد نیم ساعت از جا پرید و جلوی هممون ایستاد و داد زد : میخواید همینطور بشینید و همدیگه رو نگاه کنید؟
دیلان سمتش رفت : میگی چکار کنیم؟
نایل عصبانی بود : گوش کن بچه! خواهر من به نظر میرسه به قتل رسیده.همینطور لیام.یک قاتل روانی توی مدرسه هست که داره با ما بازی میکنه و قصد داره هممون رو بکشه.
زین : آخه کدوم قاتلی میتونه جلوی در و دیوار مدرسه رو دیوار بزاره. اونم دیوار هایی که به نظر میرسه چندصد ساله از جاشون تکونی نخوردن. من اگر با تمام این مسائل بتونم کنار بیام با اون دیوار ها نمیتونم کنار بیام
زین راست میگفت.
دیلان: گوش کنید بچه ها.میدونم الان همتون ترسیدید. حق هم دارید. اما ما تنها کاری که باید بکنیم اینه که همینجا بشینیم و هیچ کدوم از جامون تکون نخوریم تا صبح بشه و وقتی مدرسه باز شد و معلم ها و مدیر اومدن همه چیز رو براشون توضیح میدیم باشه؟
چاره ای جز این نداشتیم
سل : اگر تا صبح بهمون حمله کرد و خواست ما رو بکشه چی؟ الان ساعت یک نصفه شبه و تا صبح زمان زیادی مونده
دیلان : بیخیال. ما یازده نفریم و اون فقط یک نفره
نایل یادآوری کرد : نه نفر
لیلی با استرس گفت : بچه ها؟حال لویی اصلا خوب نیست. حسابی عرق کرده
لویی چشماش بسته بود و به دیوار تکیه داده بود
نینا از جا بلند شد و سمتش رفت
جلوش زانو زد و به زخمش نگاه کرد
نینا: داره خون از دست میده. باید شیشه رو در بیاریم و زخمش رو ببندیم
لیلی : چطوری؟
نینا دستش رو روی کتف لویی گذاشت : اگر شیشه رو در نیاریم ممکنه خون ریزی زیاد باعث بشه بیهوش بشه که این اصلا خوب نیست.
زین که کنار لویی نشسته بود به نینا نگاه کرد : تو اینا رو از کجا میدونی؟
نینا تیکه انداخت : مثل اینکه یادت رفته برای چی با من بهم زدی.لازمه یادآوری کنم؟ نینا! تو با درس و کتاب های پزشکیت اعصاب من رو خورد کردی و اصلا روی من وقت نمیزاری
نینا جمله ای که زین بهش گفته بود رو تکرار کرد.
زین چیزی نگفت و به زمین چشم دوخت
لیلی نگران به لویی نگاه کرد
نینا رو به لویی گفت : لویی؟ میخوام شیشه رو از کتفت در بیارم. اما ممکنه درد شدیدی داشته باشه.باید تحمل کنی باشه؟
لویی آروم سرش رو تکون داد
نینا نفس عمیقی کشید و دست به کار شد
لویی داد میزد و ما هممون با نگرانی بهش نگاه میکردیم
نینا عرق کرده بود و موهاش رو پیشونیش ریخته بود
حدود نیم ساعت بود که در تلاش بود شیشه رو در بیاره اما هر دفعه داد لویی شدید تر میشد
نینا دست از کارش کشید و کنار لویی نشست
اشکش روی گونش ریخت : من نمیتونم اینکارو کنم
زین اومد کنارش: چرا نتونی؟میتونی
نینا دستش رو روی چشم هاش کشید : نه نمیشه. ممکنه بهش صدمه بزنم.من وسایل مخصوص ندارم. من که پزشک نیستم من فقط یکی ام که روانی مسائل پزشکیه. فقط میتونم کتاب ها رو بخونم من نمیتونم توی واقعیت اینکارو انجام بدم
اون داد میزد و اشک هاش سرازیر میشد
همه سکوت کردیم
زین به نینا نزدیکتر شد و دستش رو روی دستش گذاشت
نینا از جا پرید و برگشت به زین نگاه کرد
زین چند ثانیه بهش خیره شد و گفت : تو میتونی
نینا سرش رو پایین انداخت
چند دقیقه بی حرکت نشسته بود و به زمین خیره شده بود
لویی ناله میکرد
بعد چند دقیقه با یک حرکت سریع بلند شد و سمت لویی برگشت
دستش رو روی شیشه گذاشت و رو به لیلی گفت : محکم بچسبش
لیلی با ترس به نینا نگاه کرد و بعد دستاش رو روی شونه های لویی گذاشت و نگهش داشت
نینا نفس نفس میزد و یکم به زخم لویی خیره شده
بعد با یک حرکت خیلی سریع شیشه رو محکم در آورد
لویی فریاد بلندی زد که صداش توی کل مدرسه اکو شد
نینا سریع شیشه رو انداخت و برگشت سمت ما
نینا: من یک پارچه لازم دارم
همه به هم نگاه کردیم
لوسی سریع بلند شد و سمت نینا رفت و شال پارچه ای که دور گردنش بود رو سمتش گرفت
نینا شال رو گرفت و سریع دست لویی رو بست
همه به نینا خیره شده بودیم و کاراش رو نگاه میکردیم که ناگهان صدایی از بیرون آنفی تئاتر به گوش رسید
دیلان بلند شد جلوی همه ما ایستاد : هیچکس از جاش تکون نخوره
همه ساکت ایستادیم
حتی پلک هم نمیزدیم
دیلان همینطور که دستش رو سمت ما گرفته بود روی سن ایستاده بود و به در آنفی تئاتر خیره شده بود
صدا از دور بود اما حالا کم کم نزدیک میشد
یک صدایی مثل کشیده شدن کفش روی سرامیک های کف زمین
کسی که پاهاش رو بدون بلند کردن روی زمین میکشید و انگار لنگ لنگان داشت جلو میومد
یک همچین صدایی بود
نفسم رو توی سینه حبس کردم و منتظر شدم تا وقتی صدا پشت در آنفی تئاتر قطع شد
چند ثانیه بعد ضربه های آروم و پیوسته که به در ورودی سالن میخورد باعث شد نفس توی سینه هممون حبس بشه

GameWhere stories live. Discover now