هر کدوم به چند گروه تقسیم شدیم و مشغول گشتن یک قسمت از مدرسه شدیم
من و لویی و هری وارد دستشویی پسرونه شدیم
هری یک لگد محکم به یکی از درها زد و در باز شد و به دیوار برخورد کرد
تقریبا کل مدرسه رو گشته بودیم. پس کجاست؟
نکنه واقعا اتفاقی افتاده؟
لویی من رو از افکارم بیرون آورد : وقتی که این پسره رو پیدا کردم همچین میزنمش که تا یک هفته نتونه توی مدرسه آفتابی بشه
شاید واقعا داره سر به سرمون میزاره و یک جایی تو مدرسس. شاید هم الان رفته خونه و جلوی تلوزیون لم داده و داره به خریت ما میخنده
طولی نکشید که یک صدای جیغ بلند شد و هر سه ی ما از جا پریدیم
هری بی معطلی سمت در رفت و از دستشویی خارج شدیم
تونستم نایل و زین رو ببینم که از اون طرف سالن سمت ما میدوییدن و لوسی و سل و نینا از سمت دیگه اومدن.
هری سمت لوسی رفت : تو خوبی؟
لوسی: من خوبم. صدای جیغ کی بود؟
همه به هم نگاه کردیم
سریع با یک نگاه پرسیدم : لیلی و اشلی کجان؟
نایل صبر نکرد و سمت جایی که اشلی و لیلی رفته بودن دوید
همه پشت سرش راه افتادیم
نایل در کلاسی که اونا واردش شده بودن رو باز کرد و ما با چهره پر از ترس لیلی مواجه شدیم
اون گوشه پنجره نشسته بود و زانو هاشو بغل کرده بود
لویی سمتش رفت : لیلی؟ چی شده؟
لیلی چیزی نگفت و اشک هاشو پاک کرد
نایل یک قدم جلو رفت
-لیلی؟ اشلی کجاست؟
نایل با اضطراب پرسید
لیلی به ته کلاس اشاره کرد
نایل به سمت جایی که اشاره کرده بود رفت و سر جاش خشک شد
سریع پیشش رفتم و با چشم های گرد به کف زمین خیره شدم
چند قطره خون روی زمین ریخته شده بود
مثل اتاق خانم والکر
این یعنی چی؟
چه خبره؟
لیلی به حرف اومد: من و اشلی وارد کلاس شدیم تا اینجا رو بگردیم اما اون به من گفت توی راهرو رو ببینم .من از در کلاس بیرون رفتم و وقتی بعد از چند دقیقه برگشتم با این مواجه شدم
اون داشت گریه میکرد
لویی دستش رو روی شونش گذاشت و سعی کرد آرومش کنه
صدای نینا رو از پشت سرم شنیدم : چه اتفاقی داره میوفته؟
زین پوزخند زد : یا این دو تا دارن سر به سرمون میزارن و یا ...
برگشتم سمت زین
همه سکوت کرده بودن و بهش نگاه میکردن
زین سنگینی نگاه همه بچه ها رو احساس کرد و حرفش رو تموم کرد : یک قاتل سریالی توی مدرسس!
هری آهی کشید : زین الان وقت مسخره بازی نیست
زین خندید
نایل سمتش هجوم برد : خواهر من و دوست صمصمیمون ناپدید شده و تنها اثری که ازشون باقی مونده چند تا قطره خونه .اونوقت تو داری اینجا میخندی؟
زین خواست جواب بده که صدایی متوقفش کرد
-اینجا چه خبره؟
همه از جا پریدیم و سمت در کلاس که یک مرد هیکلی جلوش ایستاده بود برگشتیم
نگهبان مدرسه جلوی چارچوب در ایستاده بود
زین دستش رو تکون داد : سلام چارلی!
چارلی اخم کرده بود و نور چراغ قوش رو روی ما نگه داشته بود
-شماها نصفه شب توی مدرسه چیکار میکنید؟
هری جواب داد : اومدیم گروهی درس بخونیم!!
چارلی چراغ قوش رو آورد پایین و خاموشش کرد : خودتون میدونید شب درس خوندن توی مدرسه تعطیل شده و اجازه این کارو ندارید
لوسی: آره ولی...
-بیرون!
چارلی با عصبانیت گفت و همه خفه شدیم
چند ثانیه به همدیگه نگاه کردیم که چارلی تکرار کرد : مگه نشنیدید چی گفتم؟بیرون! همین الان
نایل طاقت نیاورد و سمت چارلی رفت : ببین! خواهر من و دوستمون ناپدید شدن.بیا اینو ببین
اون دست چارلی رو گرفت و به ته کلاس کشوند و قطره های خون رو نشونش داد
چارلی نور چراغ قوه رو روش انداخت و بهش نگاه کرد
نایل ادامه داد : ما برای درس نیومدیم! ما اومده بودیم تمرین کنیم برای نمایش فردا. اما بعدش لیام ناپدید شد و پشت سرش خواهر من. خواهرم رو که میشناسی چارلی؟ نه؟
چارلی چند ثانیه به زمین خیره شد و بعد برگشت سمت ما : فکر کردید من احمقم؟ من نگهبان یک دبیرستانم! روزی هزار تا از این کلک ها میشنوم. نمیتونید من رو گول بزنید تا بتونید بمونید. برید بیرون
نایل : اما چارلی من دارم ...
چارلی داد زد : بیرون وگرنه مجبور میشم فردا همتون رو توی دردسر بندازم. شما که نمیخواید نمایش فرداتون کنسل بشه میخواید؟
هری اولین نفری بود که سمت در خروجی راه افتاد و پشت سرش ما هم بیرون رفتیم
از در که بیرون رفتیم چارلی در رو از پشت قفل کرد
همه پشت در مدرسه ایستاده بودیم
لیلی با استرس به همه نگاه کرد : حالا چیکار کنیم؟
لویی جوابش رو داد : معلومه! میخوان باهامون بازی کنن؟ ما هم باهاشون بازی میکنیم
تای ابروم رو بالا انداختم : بازی؟
لویی خندید : بیخیال بچه ها.شما که واقعا فکر نمیکنید اتفاقی برای اونا افتاده باشه؟
اینا همش فیلمه. دارن بازیمون میدن. اشلی و لیام عاشق سر کار گذاشتن هستن یادتون رفته؟
هیچ کس چیزی نگفت پس لویی ادامه داد : ما برمیگردیم توی مدرسه و پیداشون میکنیم و حقشون رو کف دستشون میزاریم. نمیخوام فردا که ما رو دیدن به خاطر این که جا زدیم دستمون بندازن!
این مسخره ترین ایده بود .اما نمیدونم چرا بچه ها باهاش موافقت کردن
من میخواستم که بیخیال ماجرا بشن.
برگردیم خونه و همه چیز فردا صبح مشخص میشد
اما طبق معمول حرف لویی از حرف من مهم تر بود
پس بچه ها قبول کردند و برای بار دوم سعی کردیم قایمکی وارد مدرسه بشیم
داستان از دید هری
پشت مدرسه جلوی پنجره اتاق مدیر ایستاده بودیم
از این طریق راحت تر میتونستیم وارد مدرسه بشیم
لویی سمت پنجره رفت و سعی کرد بازش کنه
لوسی کنار من ایستاده بود و خودش رو به من نزدیک کرد
احساس کردم یکم ترسیده .برای همین دست هامو دور کمرش حلقه کردم و به خودم چسبوندمش
تنش به تنم چسبید و تونستم ضربان تند قلبش رو احساس کنم
اون واقعا تند میزد
لب هامو سمت گوشش بردم و روش گذاشتم
یکم لرزید
از این عکس العملش خندم گرفت
آروم زیر گوشش گفتم : حالت خوبه؟
اون فقط سرش رو تکون داد
محکم تر به خودم چسبوندمش و اون با کمال میل خودش رو توی آغوشم رها کرد
بعد چند ثانیه اروم گرفت : من احساس خوبی درباره این ماجرا ندارم هری
اون اعتراف کرد و منم احساس کردم حسی مشابه اون دارم
یکم فکر کردم و بهش گفتم : میخوای از اینجا بریم؟خیلی راحت میتونیم بپیچونیمشون و بریم یک جای دیگه. فقط من و تو!
اون آروم خندید : میخوای فردا برامون دست بگیرن که فرار کردیم؟
نیشخند زدم: کی اهمیت میده؟
لوسی لبخند زد و سرش رو روی سینم گذاشت
توی حال خودمون بودیم که صدای شکستن شیشه همه ما رو از جا پروند
تا به خودم اومدم لویی رو دیدم که با شیشه هایی که دورش ریخته شده بود صاف روی زمین افتاد و دادش هوا رفت
با عجله سمتش رفتیم
دیلان کنارش زانو زد : لو؟
لویی آهی کشید : من خوبم
اون سرش رو بالا آورد و به دیوار تکیه داد
لیلی با دیدن کتفش جیغ کشید : وای خدای من
زین سمتش رفت : لو؟ پسر شیشه توی کتفت فرو رفته
لویی دستش رو روی کتف سمت چپش گذاشت و به شیشه بزرگی که صاف اونجا گیر کرده بود نگاه کرد
اون سعی کرد شیشه رو در بیاره اما نتونست اون رو تکون بده و داد بلندی زد
نینا با عجله سمتش رفت : مگه دیوونه شدی؟ بهش دست نزن
لوسی پریشون گفت : بلندش کنید.باید ببریمش بیمارستان
زین و دیلان زیر دست های لویی رو گرفتن و بلندش کردن
صدای بلندی که از تو مدرسه بیرون اومد همه ما رو متوقف کرد
سل جیغ کشید: اون چی بود؟
نایل بی وقفه از پنجره شکسته شده وارد مدرسه شد و داد زد : اشلی؟ لیام؟
زین سعی کرد جلوش رو بگیره: نه نایل نرو
اما خیلی دیر شده بود و نایل از در اتاق بیرون رفته بود
همه سر جامون خشک شده بودیم
لیلی با صدای گرفته گفت : برید دنبالش. نکنه بلایی سر اونم بیاد؟
اون راست میگفت
بدون فکر کردن از پنجره وارد شدم و لوسی جیغ زد : هری تو رو خدا نرو
خواستم چیزی بگم تا اروم بشه که تونستم صدای نایل رو بشنوم: بچه ها!بیاید اینجا
صداش میلرزید و پر از ترس بود
بدون وقفه همه سمت پنجره هجوم آوردن و وارد شدن

VOUS LISEZ
Game
Horreurبازی با یازده نفر شروع میشه اما چند نفر زنده میمونن؟ ..... این فن فیک توی اینستاگرام گذاشته شده بود و حالا کاملش اینجا گذاشته شد