یکم طول کشید تا فهمیدم چی شده
هنوز هالووین بود و بچه ها رو میتونستم ببینم که با ظرف های شکلاتی که توی دستشون بود این طرف اون طرف میرفتند و زنگ در خونه ها رو میزدن
اشک هام روی گونه هام خشک شده بود و سر و وضعم افتضاح بود
هنوز توی شک اتفاقی که افتاده بود بودم
به ساعت دستم نگاه کردم
ساعت یک و یازده دقیقه بود
زمان تمام این مدت ثابت بود و دوباره شروع به حرکت کرده بود
پاهام سست شدن و صاف روی علف ها افتادم
سرما تا مغز استخونم نفوذ کرد
-لیلی؟
یکی داشت من رو صدا میزد
-از زمین به لیلی صدا میرسه؟
سرم رو برگردوندم و اطراف رو نگاه کردم
- از لویی تاملینسون به لیلی کولین لطفا روی زمین فرود بیایید
چشم هامو بستم و چند ثانیه بسته نگه داشتم
بعد چند ثانیه چشم هامو باز کردم و به لویی که پوکر فیس به من خیره شده بود نگاه کردم
-چیه؟
لویی خندید : کجا بودی؟توی هپروت؟
بچه ها خندیدن
با خجالت گفتم: نه! فقط داشتم به موضوع کتابی که دیشب خوندم فکر میکردم
نایل غر زد: نگو که داشتی ما رو جاشون تصور میکردی!
سرخ شدم: نه اینکارو نمیکردم
لوسی خندید: اوه لیلی دستت برای هممون رو شده.هر وقت کتاب جدید میخونی بعدش میای برای ما تعریف میکنی که اگر جای شخصیت های داستان بودیم چه اتفاقاتی میوفتاد
همه خندیدن و من قشنگ قرمز خالص شدم.
لویی از من دفاع کرد: هی!بکشید عقب دست از سرش بردارید
لیام خندید و به حالت مسخره گفت: اطاعت میشه.
دیلان به لویی اشاره کرد: آقا کی غیرتی شدن؟
اشلی خندید: از وقتی عاشق شدن!
بچه ها بازم خندیدن
لویی اخمی کرد و با نگاه همتون خواهید مرد بهشون نگاه کرد
سل اعتراض کرد: این رو ولش کنید.من حوصلم سر رفته چکار کنیم؟
زین یک بطری مشروب از توی جیبش بیرون آورد و تکون داد: نظرتون درباره این چیه؟
زین به نینا نگاه کرد و نیشخند زد
نینا چشم غره بدی به زین رفت و نگاهشو برگردوند.
لوسی دستاشو به هم زد: زین؟میدونی که من عاشقتم؟
هری به مسخرگی حالت صورتش رو ناراحت کرد: واقعا؟
زین خندید و بطری رو دست به دست به بچه ها داد
احساس کردم لویی یکم به من نزدیک شد و کنارم ایستاد
اون سرش رو خاروند و گفت: پنج شنبه هفته بعد وقت خالی داری؟
-برای چی؟
اون صاف توی چشم هام زل زد و بدون خجالت گفت: شاید بخوام دعوتت کنم به یک شام و دیدن یک فیلم؟
تای ابروم رو بالا انداختم و آروم گفتم: این یک قراره؟
لویی لبخند زد: آره.فکر کنم اسمش همین باشه
ناخودآگاه لبخندی بهش زدم
-باشه
اون چشماش درخشید : عالیه
صدای دیلان توجه ما رو جلب کرد: هی بچه ها!
اون بطری مشروب رو که خالی شده بود بالا گرفت : پایه جرات حقیقت هستید؟
!!!!!

ESTÁS LEYENDO
Game
Terrorبازی با یازده نفر شروع میشه اما چند نفر زنده میمونن؟ ..... این فن فیک توی اینستاگرام گذاشته شده بود و حالا کاملش اینجا گذاشته شد