برگشتیم سمت نینا
نینا یکم به زمین خیره شد و بعد سرش رو بلند کرد: توی دفترچه نوشته بود دوستای میلان اون رو از بالای یک سکو پرت کردن به پایین!
دیلان یکم فکر کرد : درسته! همین رو نوشته بود
لوسی پرید تو حرفش: اممم ببخشید نمیخوام بدبین باشم اما ما چند تا سکو توی مدرسه داریم!
نینا یادآوری کرد: از بالای یک سکو به پایین پرتش کردن
هری شروع به شمردن سکو ها کرد: سکو توی رختکن پسرونه. سکو استخر مدرسه و سکو تماشاچیا توی سالن بسکتبال
لوسی: و سکو زمین فوتبال که بیرون مدرسس و محض اطلاع ما نمیتونیم از مدرسه خارج بشیم!
دیلان پرید وسط: خیلی خب. سه گروه میشیم و هر کدوم سمت یکی از سکو ها میریم. پایین هر سه تا سکو رو آتیش میزنیم باشه؟
فکر خوبی بود
در حقیقت تنها کاری بود که میتونستیم انجام بدیم
همه قبول کردیم
نینا: یک سوال! با چی اونجا رو آتیش بزنیم؟
لیلی با هول گفت: بابای من توی دفترش الکل و کبریت داره
برگشتیم سمتش و بهش نگاه کردیم
از خجالت قرمز شد و آروم گفت: اونطور که فکر میکنید نیست!
هرطور که بود مهم نبود
شانس آوردیم بابای لیلی توی مدرسه معلم بود و شانس بیشتر آوردیم که قانون مدرسه که آوردن الکل غیرمجاز بود رو زیر پا گذاشته بود
بعد از اینکه الکل رو از توی اتاق بابای لیلی برداشتیم سه گروه شدیم و سمت مکان های مورد نظر راه افتادیم
لوسی و هری سمت استخر
لیلی و دیلان سالن بسکتبال مدرسه
و من و نینا رختکن پسرونه
تمام مدت نینا با من حرف نمیزد
حتی برام قیافه گرفته بود!!
وارد رختکن پسرونه شدیم و اطراف رو نگاه کردیم
نینا سمت سکویی که مخصوص نشستن بود رفت: بیا زودتر تمومش کن
سمتش رفتم و الکل رو دستم گرفتم
خم شدم و روی زمین ریختمش
همینطور که کارم رو انجام میدادم بهش گفتم: لازم نیست تک این موقعیت انقدر با من خشک رفتار کنی
سریع جواب داد: زین شروع نکن
آهی کشیدم و قوطی رو که خالی شده بود یک کنار پرت کردم
فندک رو از تو جیبیم بیرون آوردم
خواستم روشنش کنم
اما صدای دوش حموم که خیلی یک دفعه ای باز شده بود من رو متوقف کرد
برگشتم سمت حموم
نینا از جا پرید: اون چی بود
چشمام رو ریز کردم و یک قدم جلو رفتم
نینا ترسیده بود: زین! برگرد!
گوش نکردم و آروم بازم جلو رفتم
به یکی از حموم ها نگاه کردم
دوش حموم با فشار باز بود و آب پایین میریخت
تا چند ثانیه قبل بسته بود اما الان...
سمت حموم رفتم تا شیر رو ببندم
نمیدونم چی بود
اما یک چیزی من رو سمت شیر آب میکشید تا ببندمش
دستگیره رو گرفتم و چرخوندم
دوش آب بعد چند ثانیه بسته شد و آب قطع شد
نینا توی حموم اومد :حالا خیالت راحت شد؟میشه برگردیم سر کارمون؟
صدای محکم بسته شدن در ما رو از جا پروند
برگشتم سمت در حموم
نینا با وحشت حمله کرد سمت در و سعی کرد بازش کنه
اما باز نمیشد
داد زد: زین!در باز نمیشه
خواستم برم سمتش که دوش آب پشت سرم با فشار دوباره باز شد
نینا جیغی زد و به در تکیه داد
از زیر دوش کنار رفتم
خیس شده بودم و قطرات آب از روی موهام به پایین میچکید
شیر آب رو پیچوندم
اما تکون نمیخورد و بسته نمیشد!!
یک قدم عقب رفتم و کنار نینا ایستادم
نینا خیلی یک دفعه ای به لباسم چنگ زد : چرا آب از چاه پایین نمیره؟
به چاه کف حموم نگاه کردم
آب با فشار توی کل اون حموم کوچیک داشت بالا میومد
روی زمین توی آب ها زانو زدم و دستم رو روی چاهک گذاشتم
چیزی جلوش نبود
مسیرش خالی خالی بود اما آب پایین نمیرفت
ضربان قلبم افزایش پیدا کرد
از جام بلند شدم و سمت در رفتم
دستگیره رو گرفتم و کشیدم
چند بار به در لگد زدم و خودم رو بهش کوبیدم تا بشکونمش اما فایده نداشت
آب با سرعت غیرقابل باور بالا میومد و تا قوزک پامون رسیده بود
نینا به دیوار تکیه داد و موهای خیسش رو کنار زد:ما قراره بمیریم
برگشتم سمتش
اون به یک نقطه خیره شده بود
سمت من برگشت و به چشمام نگاه کردو دوباره تکرار کرد: زین ما قراره بمیریم
صداش داشت میلرزید
نمیتونستم متوجه بشم داره گریه میکنه یا نه چون قطرات آب روی صورتش بود
سمتش رفتم و توی بغلم گرفتمش
خودش رو سریع توی بغلم ول کرد: زین من نمیخوام بمیرم
بدنش از گریه میلرزید
-چیزی نیست نینا آروم باش
نینا گریش شدت گرفت: من کلی برنامه برای زندگیم داشتم زین
از خودم جداش کردم و به صورتش نگاه کردم
اون همونطور که گریه میکرد گفت : هیچ وقت نمیخواستم اینطوری بمیرم
لبخندی زدم و سعی کردم آرومش کنم: منظورت با منه؟
اون گیج نگام کرد: چی؟
بازم لبخند زدم
درسته که داشتم از درون نابود میشدم اما باید اون رو آروم میکردم
-دلت نمیخواست با من بمیری؟ منظورت اینه؟
اون یکم دیگه نگام کرد و بعد آروم خندید
آب دماغش رو بالا کشید و سمتم خم شد : منظورم مردن توی رختکن پسرونه بود
اون توی گوشم زمزمه کرد
سرم رو به صورتش نزدیک کردم
توی چشمای قهوه ایش نگاه کردم
من با از دست دادن این دختر بزرگترین اشتباه زندگیمو کرده بودم
و حالا که لحظه مرگم نزدیک بود
نباید چیزی که میخواستم رو دوباره به دست بیارم؟
قبل اینکه خودم بفهمم چی شد بهش چسبیدم و لب هامو سمت لب هاش بردم
بوسیدمش
خیلی سریع احساس کردم از درون آتیش گرفتم
لباس هام خیس بودن و توی تنم سنگینی میکردن
نینا رو به دیوار چسبوندم و خودم هم بهش چسبیدم
دستم رو توی موهای خیسش بردم و بالا کشیدمشون
میتونستم بالا اومدن آب رو احساس کنم
اما مهم نبود
حداقل خیالم راحت بود که با عشق میمیرم!!!
از نینا فاصله گرفتم
آب تا کمرمون بالا اومده بود
نینا سرش رو روی قفسه سینم گذاشت:خوشحالم که الان پیشمی
چشمام رو بستم و گفتم: برای همه چیز متاسفم نینا
نینا آروم گفت: من هم متاسفم که هیچ وقت اعتراف نکردم دوستت دارم
احساس کردم یک چیزی توی دلم خالی شد
سرش رو از روی قفسه سینم بلند کرد و بهم خیره شد: روزی که باهام بهم زدی میخواستم بگم. میخواستم داد بزنم و بگم عاشقتم. اما غرورم نذاشت. عوضش گذاشت تا کل دو سال رو از دور تو رو ببینم و حسرت بخورم. حسرت بخورم که چطور از دستت دادم
لبخندی زدم و بغلش کردم
یاد وقتی افتادم که چه قدر هم رو دوست داشتیم
سال اول و دوم دبیرستان دو تا مرغ عشق عاشق بودیم که حتی یک ثانیه هم توانایی دور بودن از هم رو نداشتیم
اما همه چیز عوض شد
من میتونستم کل این مدت رو با اون باشم و الان حسرت گذشته رو نخورم اما خریت کردم.
همش تقصیر خودمه
همش
آب بالاتر اومده بود و چیزی تا رسیدن به گردنمون نمونده بود
از همین الان با بخاری که اطرافمون رو گرفته بود میتونستم احساس کنم دارم خفه میشم
نمیتونستم روی پاهام وایستم و روی آب شناور شده بودم
به سقف نگاه کردم
چیزی نمونده بود تا خفه بشیم
دست نینا رو گرفته بودم
ترس توی چشم هاش به طرز خیلی فجیع موج میزد
آب به قدری بالا اومد که دستم به سقف برخورد کرد
فقط چند سانتی متر دیگه مونده بود تا آب با سقف هم سطح بشه
نفس های خیلی عمیق میکشیدم
سعی میکردم هوا رو توی شش هام ذخیره کنم
آب به بالای بالا رسیده بود و داشتیم کامل به زیر آب فرو میرفتیم
احساس کردم توی این لحظه خاطراتم جلوی چشمام اومدن
هر چیزی که توی زندگیم اتفاق افتاده بود
تمام خاطرات خوب و بد
وقتی کامل زیر آب فرو رفتیم تنها به یک چیز فکر میکردم
مامانم
دلم میخواست الان پیشش بودم
کاش به حرفش گوش میکردم و شب هالووین توی خونه پیشش میموندم و با هم پنکیک درست میکردیم
اما الان...من در حال غرق شدن بودم
صدای یک چیزی بلند شد
اما من کم حس تر از این بودم که به سمت صدا برگردم
تنها چیزی که احساس کردم قبل بسته شدن چشم هام این بود که در باز شد و ما به همراه آب به سمت بیرون کشیده شدیم.
أنت تقرأ
Game
رعببازی با یازده نفر شروع میشه اما چند نفر زنده میمونن؟ ..... این فن فیک توی اینستاگرام گذاشته شده بود و حالا کاملش اینجا گذاشته شد