part 14

430 77 9
                                    

چشمام رو باز کردم
همه چیز تار بود و کم کم واضح شد
تونستم چهره یک دختر رو جلوی روم ببینم
تاری از بین رفت و من لوسی رو جلوی خودم دیدم
اون با قیافه داغون و پریشون به من زل زده بود
با صدای آروم گفت : زین؟ حالت خوبه؟
صداش میلرزید
از چشم های قرمزش میتونستم بفهمم که گریه کرده.
از جا بلند شدم و نشستم
-چی شد؟
گیج بودم و هیچی حالیم نبود
لوسی آب دماغش رو بالا کشید و گفت : تو داشتی میمردی
یک دفعه یاد چیزی افتادم
-نینا!
اون با قیافه ناراحت به من نگاه کرد و بعد به پشت سرم اشاره کرد
سریع برگشتم
نه نه نه نه
نینا رو دیدم که روی زمین افتاده بود
سمتش رفتم
-نینا؟
دستم رو سمت صورتش بردم و اسمش رو داد زدم
اما جوابی نداد
نه این امکان نداره
دستم رو روی نبضش گذاشتم
نمیزد
نه خواهش میکنم اینکارو نکن
داد زدم و توی بغلم گرفتمش
اشک هام ناخودآگاه روی گونه هام سرازیر شد
این امکان نداشت
محکم بدن بی جونش رو توی بغلم فشار میدادم و اشک میریختم
لوسی با فاصله از من نشسته بود و با قیافه ناراحت به من نگاه میکرد
صدای یک چیزی از توی سالن بلند شد و لوسی از جا پرید
لوسی: زین ما باید بریم
سرم رو بلند کردم و بهش نگاه کردم: چی؟
اون برگشت و به پشت سرش نگاه کرد: نایل بهوش اومده و دنبالمونه
سرم رو دوباره پایین انداختم
اهمیت نمیدادم
دیگه به هیچی اهمیت نمیدادم
حتی اگر الان من رو میکشتن بازم برام مهم نبود
لوسی سمتم اومد و آستینم رو گرفت: زین خواهش میکنم اون دستش اسلحه داشت!
لوسی آستینم رو کشید
بهش نگاه کردم که چطور با چشم هاش بهم التماس میکرد
چند ثانیه بهش نگاه کردم و بعد یاد چیزی افتادم
-لوسی؟
اون با ترس به من نگاه کرد
سوالم رو پرسیدم : هری کجاست؟
حالت صورتش عوض شد و اشک توی چشم هاش جمع شد
کنارم زانو زد و به یک نقطه خیره شد
بعد برگشت سمت من با صدای لرزون اسمم رو تکرار کرد : زین!
-----------
"داستان از دید لوسی"
با هری وارد استخر شدیم
انعکاس آب داخل استخر بزرگ روی دیوار ها افتاده بود و تصویر زیبایی رو درست کرده بود
آب آروم و بی حرکت بود
به اطراف نگاه کردم و سرمایی رو توی بدنم حس کردم
خودم رو به هری نزدیک کردم و دستش رو گرفتم
برگشت و به دست هامون نگاه کرد
توی چشم هاش خیره شدم
چشم هاش همیشه برای من آرامش خاصی داشت
بهم لبخندی زد و دستم رو فشرد
هری: نگران نباش لوسی.من نمیزارم اتفاقی برات بیوفته
سرم رو تکون دادم و بهش لبخند زدم
چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم و با هری سمت سکوی شیرجه رفتیم.
هری الکلی دستش بود رو زیر سکو خالی کرد
دستم رو توی جیبم بردم و فندکی که دیلان بهمون داده بود رو بیرون آوردم
هری فندک رو از دستم گرفت
اگر این کار عملی بشه
همه چیز تموم میشد و ما همه نجات پیدا میکردیم
البته... همه نه..اما همین مقدار که ..
با فکر کردن بهش تنم لرزید.
کلمه زنده موندن باعث میشد به خودم بلرزم
فکر اینکه نصف دوستام رو توی یک شب از دست داده بودم باعث میشد روانی بشم
هری چند قدم عقب رفت تا با الکل فاصله داشته باشه
فندک رو روشن کرد و یک قدم دیگه عقب رفت تا فندک رو روی الکل پرت کنه
اما ... همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد
اون فقط یک قدم عقب رفت و پاش لیز خورد و توی آب استخر افتاد
جیغ کوتاهی زدم و سمتش رفتم کنار استخر زانو زدم
اون بالا اومد و روی آب شناور شد
بهش نگاه کردم: حالت خوبه؟
اون سرش رو تکون داد : آره فقط پام لیز خو...
نفهمیدم چی شد
اما هری در عرض یک ثانیه به زیر آب کشیده شد
سر جام خشک شدم
اون داشت دست و پا میزد و نمیتونست بیاد روی آب
دستش رو لب استخر گرفت و بازم در حال تقلا کردن بود که روی آب بیاد
اما انگار یکی از زیر پاش رو چسبیده بود و بهش اجازه نمیداد بالا بیاد
دستش رو گرفتم و با تمام توانم کشیدمش
جیغ زدم: هری
قلبم محکم و تند تند به قفسه سینم کوبیده میشد
کف زمین سر بود و من به سمت جلو لیز خوردم
دستش رو گرفته بودم و دو دوستی میکشیدمش
اما انگار یک تن وزن داشت
صدای دست و پا زدنش توی آب توی کل استخر خلوت پیچیده بود
جیغ زدم و آستین لباسش رو گرفتم و کشیدم
محکم کشیدم
اما به جای اینکه بتونم بکشمش بالا
خودم سمت استخر کشیده میشدم
اشک از چشم هام پایین میریخت و دست هام دیگه جونی نداشت
چند ثانیه بعد دست و پا زدن هری کم و کم تر شد تا اینکه کلا قطع زد
آستینش رو کشیدم و در کمال ناباوری با یک حرکت سریع تونستم از آب بیرون بکشمش
کنارش نشستم و موهای خیس بلندش رو از توی صورتش کنار زدم
به صورتش که سفید شده بود نگاه کردم
دستم رو سمت صورتش بردم : هری؟
تکونی نخورد
احساس کردم قلبم داره از قفسه سینم بیرون میزنه
به علاوه جس حالت تهوع شدیدی هم داشتم
-هری خواهش میکنم بلند شو
صدام تغییر کرد و به داد همراه با گریه بلند تبدیل شد
نمیتونستم جلوی فشرده شدن قلبم رو بگیرم
داشتم خفه میشدم
داد زدم: هری التماس میکنم پاشو
دستم رو روی قفسه سینش گذاشتم
سعی کردم آبی که توش شش هاش رفته بود رو بیرون کنم
دستام رو محکم روی قفسه سینش فشار دادم
کارم رو چند بار تکرار کردم اما فایده نداشت
سرم رو خم کردم و روی قفسه سینش گذاشتم
نه نفس میکشید و نه صدای تپیدن قلب به گوش میرسید.

GameWhere stories live. Discover now