اول لویی اینطور شد وقتی زخمی شده بود
اما نایل...نایل کی این اتفاق براش افتاد
به مغزم فشار آوردم و یکهو همه چیز برام روشن شد
توی سالن آنفی تئاتر بودیم که نایل رفت بیرون و بعد از چند دقیقه برگشت وقتی گفت که زخمی شده
اون زخمی شده بود
درست مثل لویی
اما وقتی در رو باز کردیم کسی نبود
اما بار دوم
نایل درست پشت در بود
لویی و نایل هر دو زخمی شدن و بعد ...
جرقه ای که توی ذهنم زده شده بود باعث شد مغزم به آتیش کشیده بشه
صدای نینا من رو از افکارم خارج کرد : میخوای چه بلایی سرمون بیاری لعنتی!
اون داد میزد و همراه با داد گریه میکرد
نایل لبخندی زد : اوه عزیزم. نگران نباش .تو رو بدون درد میکشم
زین کنار من دست هاشو مشت کرده بود و تند تند نفس میکشید
نایل انگشت اشارشو سمت نینا گرفت : میخوای اصلا از خودت شروع کنم؟
نینا یک قدم عقب رفت و به در چسبید
نایل سرش رو تکون داد : باشه ! با خودت شروع میکنم
زین نتونست تحمل کنه و سمت نایل حمله ور شد
داد زدم: نه زین صبر کن
اما دیر شده بود و زین یک مشت توی صورت نایل خوابونده بود
نایل خندید و دست زین رو گرفت سمت خودش کشید
صاف توی چشماش نگاه کرد و آروم گفت : تو نمیتونی من رو بکشی. من قبلا مردم!
زین داد زد و دوباره یک مشت توی صورت نایل خوابوند
نایل روی زمین افتاد و زین روش نشست و یک مشت دیگه
هیچ کدوم حرکتی نکردیم
نایل چپ و راست از زین مشت میخورد و زین هر لحظه خشمگین تر میشد
نایل زیر مشت هایی که از زین میخورد در حال خندیدن بود
یکم به همین روال ادامه داشت تا با یک حرکت
زین رو زمین کوبوند و گلوش رو گرفت
زین سخت تلاش میکرد نفس بکشه
دست نایل رو گرفت و با خشم بهش خیره شد
نایل نگاهی به چشم های زین انداخت و گفت : نظرم عوض شد. با تو شروع میکنم
اون دستی به صورتش کشید و خون های دماغش رو پاک کرد
محکم گردن زین رو نگه داشته بود
اون داشت خفش میکرد
زین تنها کاری که میکرد دست و پا زدن بود
نفهمیدم چی شد اما دیلان رو دیدم که با داد سمت نایل رفت و گلدون روی میز معلم رو صاف توی سرش شکوند
نایل یک کنار افتاد و بیهوش شد
زین همینطور که نفس نفس میزد به کمک دیلان از جا بلند شد
-مرسی دی
دیلان سریع گفت : زود باشید باید بریم زیاد بیهوش نمیمونه
لوسی و نینا سمت در رفتن و میز رو از جلوش برداشتن
دیلان زین رو دست من سپرد و سمت نایل رفت و کاغذ ها و شیشه اسید رو برداشت
زین هنوز در حال سرفه کردن بود
دستم رو روی شونش گذاشتم: حالت خوبه رفیق؟
اون سرش رو تکون داد
دیلان: برید
با عجله سمت در خروجی رفتیم
دیلان همینطور که راه میرفتیم به کاغذها نگاه میکرد
آروم گفتم : چی نوشته
اون شروع به خوندن کرد: قوانین بازی!
اول اینکه اون میتونه شما رو تسخیر کنه
البته فقط افرادی رو که حالت بین مرگ و زندگی داشته باشن.
وقتی تسخیر اتفاق میوفته که شما رو به مرگ باشید و امیدی برای زنده موندن نداشته باشید.در این صورت شما تقریبا توی دنیای ارواح هستید اما از طرفی هنوز داخل دنیای واقعی هستید پس روح از طریق شما میتونه به دنیای ما دسترسی پیدا کنه.
اون مکث کرد و جمله بعدی رو با استرس خوند: وقتی میلان روح های دیگه رو وارد بدن میزبان میکنه روح خود میزبان از بین میره و میزبان میمیره
اون بازم مکث کرد
همه ما میدونستیم چه اتفاقی افتاده
نایل و لویی...هر دو زخمی شدن...و مردن
روحی که توی بدنشون بود دیگه روح خودشون نبود
دیلان کاغذ رو برگردوند و به بقیه متن نگاه کرد
سرش رو تکون داد: اینا تا الان همشون اتفاق افتادن دیگه نمیشه ازشون جلوگیری کرد
اون کاغذ بعدی رو برداشت و یکم بهش نگاه کرد و سریع گفت : بچه ها
بهش نگاه کردیم
با چشم های گرد شده سمت ما برگشت : اون نوشته چطور میشه روح میلان رو از مدرسه خارج کرد
یک نگاه به دیلان و یک نگاه به کاغذ انداختم و گفتم: معطل چی هستی؟ بخونش
سایه ای که از پشت ما روی زمین ظاهر شد همه ما رو از جا پروند
برگشتم سمتش
لویی بود
اون با چاقو توی دستش به ما نگاه میکرد
با همون حالت سرد و بی روحش گفت : فکر کردید میتونید فرار کنید؟
چند قدم عقب رفتیم میتونستیم فرار کنیم
اما هر حرکتی که ازمون سر میزد امکان داشت اون چاقو مستقیم سمت ما پرتاب بشه و یکیمون رو بکشه
لویی قبلا اینکارو کرده بود
آب دهنم رو قورت دادم
لویی دستش رو سمت دیلان دراز کرد: اون کاغذ رو بده به من
دیلان معطل کرد و کاغذ رو توی دستش فشار داد
لویی داد زد : اون کاغذ رو بده به من
دیلان چند ثانیه مکث کرد و بعد یک قدم به سمت لویی برداشت
لویی دستش رو دراز کرده بود و معطل بود
دیلان بازم نزدیک تر رفت و توی یک ثانیه در شیشه اسیدی که دستش بود رو باز کرد و شیشه رو روی لویی خالی کرد
لویی داد زد
یک داد خیلی بلند که صداش توی کل راهرو ها اکو شد
دیلان عقب پرید و شیشه رو زمین انداخت
اون همینطور که داد میزد روی زمین افتاد و بعد چند ثانیه دیگه تکون نخورد
یک قدم عقب رفتم
یک دود سیاه از داخل بدن لویی خارج شد و سریع توی هوا ناپدید شد
زین آروم سمت لویی قدم برداشت
دیلان با صدای آروم گفت : زین فکر نکنم فکر خوبی باشه
اما زین گوش نکرد و کنار لویی زانو زد
دلم نمیخواست برش گردونه و صورتش که معلوم نبود به خاطر اسید چطور شده بود رو ببینم
اما زین دستاش رو لرزون سمت لویی برد و برش گردوند
"داستان از دید زین"
بدن بی جونش آروم سمت من برگشت
یک نگاه به صورتش انداختم
امکان نداشت! همین الان یک شیشه اسید روی صورتش خالی شده بود اما اون فرقی نکرده بود
هنوز هم همون شکلی بود
هیچ اثری از لک یا چیز دیگه نبود
به صورتش نگاه کردم
درست مثل وقت هایی بود که خواب بود
دستم رو سمت صورتش بردم و موهاشو کنار زدم
احساس کردم قلبم داره از تو دهنم بیرون میوفته
همه چیز داشت جلو چشمام رژه میرفت
همه چیز
کل دوران دبستان
و دبیرستان تا الان
تیم بسکتبالمون
شب هایی رو که تا صبح پیش هم میموندیم و به جای درس خوندن پشت دوست دخترامون بد میگفتیم و همه عالم و آدم رو مسخره میکردیم
وقتایی که با هم مدرسه رو میپیچوندیم و به پاتوق همیشگیمون میرفتیم و با هم یک نخ سیگار میکشیدیم
لویی بهترین رفیق من بود
تنها کسی که تمام زندگی من رو میدونست
کلمه رفیق برای اون خیلی کمه.اون داداش من بود.
یک داداش که حتی داداش واقعیم هم نمیتونست مثل اون بشه
به تصوراتمون فکر کردم
چیزی که با هم ساخته بودیم
اینکه کجا با هم دانشگاه بریم و کجا کار کنیم.
من و لویی عاشق خوانندگی و نوازندگی بودیم و قصد داشتیم در آینده یک بند درست کنیم.
بند زیلو!
با تصورش خندم گرفت
تمام اون آینده درخشانی که ساخته بودیم
دود شد
همش
حالا اون درست جلوی من افتاده بود در حالی که نفس نمیکشید و من به احتمال زیاد دیر یا زود بهش ملحق میشدم
لبخندی زدم و بهش نگاه کردم: به زودی میبینمت رفیق
از جا بلند شدم و ازش دور شدم
دیلان داشت کاغذ رو میخوند
توجهی بهش نکردم و بازم به لویی نگاه کردم
دیلان شروع کرد به توضیح دادن: اینجا نوشته فقط یک راه برای خارج کردن روح میلان وجود داره و اون اینه که جایی که مرده رو آتیش بزنید
هری : چی؟
دیلان مشغول خوندن نوشته شد: برای نابود کردن میلان شما باید جایی که دوستاش به قتل رسوندنش و جنازش افتاده بود رو آتیش بزنید
دیلان سرش رو بالا گرفت: دقیقا جایی که جسدش افتاده بود.اینطوری روحش توسط آتیش آزاد میشه
لوسی : باشه اما یک مشکلی هست.اون دقیقا کجای مدرسه مرده؟
سکوت کردیم
نینا خیلی یک دفعه ای گفت: سکو!
YOU ARE READING
Game
Horrorبازی با یازده نفر شروع میشه اما چند نفر زنده میمونن؟ ..... این فن فیک توی اینستاگرام گذاشته شده بود و حالا کاملش اینجا گذاشته شد