Chapter 5

165 39 21
                                    

چند دیقه بعد اینکه سر میزش نشست فهمید که واقعا ارزششو داشت که خودشو توی هتل بی آبرو کنه . اون شخصیت عجیبی داشت و این میتونست تا مدت ها جس رو سرگرم کنه . جس عاشق این بود که راجب ادما بیشتر بدونه . شخصیت اونارو تحلیل کنه . این تنها سرگرمیش بود .

-هری . البته هرولد ادوارد استایلز ولی هری صدام میزنن .

همینکه جس نشست اینو گفت . جس خوشحال شد که خودش شروع کرده . این خیلی خوب بود .

-خب...اسم قشنگیه . ادمای اطرافت...یا هری صدات میزنن یا هرولد؟؟

هری کمی تعجب کرد که این واقعا اینقدر مهمه ؟؟؟و بعد گفت : و گاهی هم...البته فقط مامانم وقتی بچه بودم گاهی هزا صدام میزد .

-هزا قشنگه .

هری بیشتر تعجب کرد . ابروهاش بالاتر رفتن و گفت : یعنی...میخوای هزا صدام بزنی ؟؟

جس سرشو به نشونه جواب مثبت تکون داد .

-البته...هزا کوتاه و مختصره و ...به نظرم جالب تره . من عاشق اسمای کوتاهم . مث اسم خودم.

نمیخواست چیزی بگه ولی سکوت هری وادارش کرد تا اسمشو بگه .

-جس. البته اسمم جسمین نورا فردنبرخ هست.

-چیییییییییییی؟؟

چایی هری پرید گلوش . کمی سرفه کرد . جس زد زیر خنده . هری توی اون لحظه خیلی بامزه شده بود .

-هزا من اهل هلندم . به هلندی جای جاسمین میگن جسمین .ولی اگه تلفظ انگلیسیشو بخوای میشه جاسمین نورا وردنبرگ . اول فامیلیم با حرف v شروع میشه که ف تلفظ میشه و آخرش با حرف g که خ تلفظ میشه . چیزی که شما توی انگلیسی ندارین . متوجه شدی/؟

هری کمی خودشو بامزه تر کرد . اب دهنشو به سختی قورت داد و گفت : این خیلی سخته .اجازه هست که بگم...فاک؟؟

جس باز بلند خندید .خوشش میومد از اینکه هزا خیلی زود داشت صمیمی میشد .

-هزا تو منو جس صدا بزن . جاسمینو بخاطر شخصیت کارتونی والت دیزنی دوس ندارم .جس . همش سه حرفه . Jes

- این شد یه چیزی.

هری اینو گفت و بعد مانتیور لپ تاپشو بست و گذاشتش کنار . جس میخواست دقیقا بدونه اون چیکارست که اینقدر سرش توی کارشه ولی باید اروم پیش میرفت .

هزا یه فنجون چایی برای جس ریخت . گذاشتش جلوی جس و بعد گفت : خب...ام...میخوای...راجب اون شب ...حرف بزنیم؟؟

خیلی سختش بود که اینو از جس بخواد . دوس داشت بدونه چی اون شب اونقدر باعث شده بود جس به هم بریزه با این همه خجالت می کشید . جس کمی سکوت کرد . هزا پشیمون شد .میخواست حرفاشو برگردونه توی ذهنش قبل اینکه از توی دهنش خارج شن .

-با لو بحث کرده بودم .

جس میدونست اگه اون حرفارو توی دلش نگه داره حالش بدتر میشه . اون پنج سال پیش به حد کافی از رفتن تنها کسی که توی دنیا داشت شکسته بود . حالا دیگه نمیخواست این مسائل خاله زنکیو انقدر توی دلش جمع کنه که سنگین تر از رفتن اون شه . هری کمی خودشو جمع و جور کرد . میخواست بهترین رفتارو در مقابل حرفای جس داشته باشه .

-لو؟؟میخوای کمی ازش بگی؟؟

جس میخواست بگه . کمی از چاییش خورد .

-لوییس تاملینسون صاحب این هتل که باهاش دوستم .

هریو نگاه کرد و اضافه کرد : فقط دو تا دوست معمولی .

هزا پوزخندی زد و گفت : اوهوم . متوجهم .

-خب...اون...چیزی گفت که باعث شد...من برگردم به خاطراتی که دلم میخواد ازشون دور شم . دلم میخواد از بهترین خاطراتم دور شم چون پنج سال پیش اونا به تلخ ترین حالت ممکن تموم شدن .

نزاشت اشکاش بریزن . قبل اینکه هزا چیزی بگه خودش گفت : ولش کن . الان خیلی زوده که این حرفا رو بهت بگم . اون شب از لو خواستم بحثو عوض کنه ولی نکرد...و اخرش چیزی شد که دیدی . حالا از تو میخوام بحثو عوض کنی .

هری داشت دنبال کلماتی میگشت که به بهترین شکل به داد جس برسن . کمی سکوت .

-من اهل چشایرم .

جس خوشحال شد که هزا در زمینه عوض کردن بحث با استعداد تر از لوئه .

-تا حالا اونجا نرفتم .

-روستای هولمز چپل .

جس لبخندی زد و گفت : خب من متولد خرونینگن هستم . البته بریتیش ها بهش میگن گرونینگن . باز با g شروع میشه .

-واقعا چرا ؟؟ این از فرانسه هم سخت تره .

جس باز خندید . هزا دوست داشت . وقتی که جس میخندید رو دوست داشت . هری گفت : فک کنم خیلی مستقیم داریم آشنا میشیم .

-این بهتر از اینه که من به گذشته برگردم .

بعد اضافه کرد : خب هزا راجب شغلت بگو .

هزا لبخند زد . اون عاشق شغلش بود .

-من نویسندم .

                                                                                        **********

پ ن : امروز سوال خاصی ندارم که بگم . یعنی حتی وقت برای فکر کردن ندارم . خب...اینبار شما هر سوالی که دارین میتونین بپرسین و نظرتونو بگین

یه قسمتی از  شعر فروغ هس که خیلی دوسش دارم و ناخوداگاه یادش افتادم :

من سردم است من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

پ ن پ ن : اگه دسو داشتین این قسمت شعرو توی گوگل سرچ کنین و کاملشو بخونین

JESWhere stories live. Discover now