این متن به روند ف ف ربطی نداره و یه سری از حرفای دلمه:
گاهی ته دلم یه چیزیو میخوام که خودم هم نمیدونم چیه . زندگی من خیلی تغییر کرده . هر روز چند بار به مرگ فک میکنم . حالم بهتره . دیگه سرم خیلی درد نمیکنه . برا بچه ها غش و ضعف نمیرم ولی تازگیا کمی بیشتر دوسشون دارم . شاید این یعنی بزرگ شدم . اینکه با دوستام میرم خرید و ارایش میکنم . شایدم نه . حالا روز تولدم با مامان میرم میوه و خوراکی میخرم و بعد با هم اشپزی میکنیم . موهامو هم که کوتاه کردم و خیلی راحت تر شدم . دیشب خیلی دلم میخواست یه چیزی بنویسم ولی واقعا مغزم خالی بود . امروز باز دلم خواس یه چیزی بنویسم ولی تصمیم گرفتم جس رو تموم کنم . حتی اگه کسی نخوندش یا حتی اگه خیلی کسالت اور شه . تصمیم گرفتم به جس به چشم یه تمرین نویسندگی نگاه کنم تا بعدش واقعا شروع کنم یه چیزیو جدی بنویسم .
من هنوز دلم میخواد از اینجا فرار کنم و هنوز وابسته ادمهای مهربونی هستم که همین جا کنارم زندگی میکنن . دیگه برام زمان فرارم مهم نیس . حالا فقط لذت بردن مهمه .

VOUS LISEZ
JES
Roman d'amourمن از لبخندت جا موندم اونجایی که صدای خندت پرکشید و رفت پیش ستاره ها من جا موندم من دیر نکردم تو منو میون کلی ادم غریبه جا گذاشتی و این ترسناک ترین چیزه که بفهمی پشت لبخند این ادما چه چیزی در انتظارته