خب امروز بلاخره روز جشن رسید.
روز 10 آپریل.قراره رعیس 26 سالش بشه!
راستش تولد منم تو همین ماهه روز 16 آپریل منم 19 سالم میشه!
ولی تولد من کجا و تولد اون کجا...
تا بعدازظهر بیکار بودیم و اعتراف میکنم این اولین باری بود که راحت تونستیم با کاترین تو خونه بگردیم و تی وی تماشا کنیم!
جشن از ساعت 6 عصر تا 12 شب بود.برای رفتن به جشن خیلی استرس داشتم!دوست داشتم هر چه زودتر برم و به جشن برسم!
حدودا ساعت 5 بود دیگه همه داشتن آماده میشدن برای رفتن به جشن.من و کاترین هم رفتیم تا آماده بشیم.اول یه دوش گرفتم و موهامو خشک کردم.
بعد اول لباسم رو پوشیدم بعد جلوی موهامو فر کردم.با یکم آرایش غلیظ!
این اولین بار تو عمرم بود که داشتم به یه مهمونی رسمی میرفتم و همچین تیپی میزدم!
بعد هم کفش های پاشنه بلندم رو پوشیدم
روبه روی آینه قدی وایسادم و خودم رو نگاه کردم.واقعا شبیه سوپر مدل ها شده بودم.
لباس تنگ قسمت جلوی سینم باز بود و پاهام کاملا لخت بودن!
با آرایش غلیظ خط چشم و رژ قرمز.
واقعا تیپم شیک و س*ک*س*ی بود.
خنده داره ولی باورم نمیشد این منم!
کاترین اومد تو اتاقم تا صدام کنه.و دهنش باز مونده بود!!
"رزااا تو..تو فوق العاده شدی عزیزم!"
آروم خندیدم.اونم زیبا شده بود.به سالن رفتیم همه خدمتکارها تیپ زده بودن! هر کی منو میدید تعجب میکرد و تعریف میکرد.حق دارن من حتی خودم هم خودم رو اینجوری ندیده بودم.
لوسی که مثل همیشه تیکه های شیطنت امیز میندازه گفت"خدا میدونه رزا امروز قراره دل چند نفر رو بدزده."
و همه خندیدن.ولی من اعتماد به نفس زیادی ندارم!ولی با تعریف های بقیه امروز یکم اعتماد به نفسم زیاد شد!!!
همه سوار ماشین شدن و رفتن.و تو ماشینی که کاترین و بقیه نشستن برای من جا نشد.من تصمیم گرفتم تنها برم.کاترین میخواست باهام بیاد ولی مانع شدم.
تنهایی تاکسی گرفتم.هوا داشت کم کم تاریک میشد.چون به آدرس کامل مسلط نبودم به کمک راننده آدرس رو پیدا کردیم ولی فکر کنم یه نیم ساعتی دیر شده بود داشتم نگران میشدم که کاترین زنگ زد و بهش گفتم که دارم میرسم نگران نباشه
"رسیدیم خانم"
زیر لب تشکر کردم و رفتم؛
رسیدم دم در،به نگهبان کارت دعوتت رو نشون دادم و وارد شدم.مطمعنم دیر کردم!
فکر کنم دیگه همه مهمونام رسیده بوده باشن!
در تالار رو نگهبان برام باز کرد.
و من به آرومی وارد شدم.قسم میخورم همین که پام رو گذاشتم رو اولین پله،کله مهمونام برگشتن سمت من!
نمیدونم شاید بخاطر این بود که دیر کردم و کسی انتظار نداشت مهمونه دیگه ای بیاد.
و من به طرز شگفت اوری!با اعتماد به نفس تمام از پله های اومدم پایین! این اعتماد به نفست رو از کجا پیدا کردم؟!!!
و همه مهمون ها زل زده بودن به من.چون میدونستم که مهمونام اکثرا آدم های مهمی هستن و با دیدنشون استرس میگیرم به هیچ کدوم نگاه نکردم.
یهو کاترین رو دیدم که ته سالن داشت برام دست تکون میداد،لبخند زدم و رفتم طرفش.
وقتی رسیدم بهش،هنوز هم سنگینی نگاه بقیه رو روی خودم حس میکردم! نمیخوام بگم که من خیلییییی جذابم!نه
ولی در هر صورت حس جذاب بودن بهم دست داد!!!!!
"رزا تو غوغا به پا کردی!واووو داره بهت حسودیم میشه"
و من در جوابش لبخند زدم.
" وای نمیدونی وقتی داشتی میومدی،چطوری بهت نگاه میکردن.حتی رعیس هم داشت تماشات میکرد!"
با گفتن این جمله کاترین قلبم تندتر زد.اینکه رعیس تماشام کرده.حس خوبی بهم دست داد.
یه مدت گذشته بود و داشتیم نوشیدنی میخوردیم البته بدون الکل:)
و بعد یه آقای متشخص که شوخ طبع بود میکروفن رو به دست گرفت و شروع کرد به گرم کردن مراسم.همه جا تاریکه بود و فقط نور روی اون تنظیم شده بود.همه دور میزهای پذیرایی جمع شده بودن و ساکت بودن.اون آقا هم شروع کرد به جک گفتن و خندوندن بقیه و در اخر هم تولد مایکل پتینسون رو تبریک گفت. بعد از اون هم عکاس ها اومده بودن! چون این یه مهمونی معمولی نبود.
یه مدت گذشته بود داشتم با کاترین و چند تا دختر حرف میزدم که احساس کردم دو تا آقای جنتلمن دارن میان طرفمون.
"سلام خانم ها"
و شروع کردن به خوش و بش.یکی از اونا بدجوری بهم زل زده بود.و این منو موذب میکرد.
"مهمونی قشنگیه!"
با من بود؟معلومه که با من بود.
"آره.همینطوره"
و شروع کرد به صحبت با من منم فقط سرم رو تکون میدادم و نوشیدنی میخوردم سعی میکردم زیاد بهش توجهی نکنم."این کارت منه"
کارتشو بهم داد و با یه لبخند از اونجا رفت.
اوووف خدایا شکر.بلاخره تشریفشو برد!
بعد از چند لحظه صدای جیغ و دست بلند شد.مثل اینکه کیک رو آوردن!
واقعا خنده داره برای یه پسر 26 ساله تولد بگیرن و اون شمع فوت کنه! از نظر من که مسخرس!
اون شمع هاشو فوت کرد و باز همه دست زدن.
بعد از پذیرایی و خوردن کیک.دوباره اون آقای شوخ طبع اومد و گفت که وقته رقصه دونفرس.
و یه موزیک لایت پخش شد و نور سالن بنفش شد.البته به زور میشد دید.
چند دقیقه گذشته بود و فکر کنم کاترین هم برای رقص رفته بود! همون آقایی که کارتشو بهم داد اومد سمتم
"افتخار میدید خانم جوان"
راستش من از حرف زدن اتو کشیده متنفرم!
اونجوری که اون زل زده بود بهم.ناچار قبول کردم.دستم رو بوسید و به طرف وسط سالن منو برد با یه دست کمرم رو و با یه دست دیگش دستم رو گرفته بود و کاملا به صورتم زل زده بود.
راستش من خیلی خجالتی نیستم.ولی تا حالا این جوری با کسی نرقصیده بودم!
کمی موذب شدم و سعی میکردم بهش نگاه نکنم.
حدود چند دقیقه بعد انگار قرار شد پارتنر ها رو عوض کنن!
اوه خدای من!من دیگه نمیتونم با کسی که نمیشناسم برقصم.میخاستم از پیست رقص برم بیرون که دستم از پشت کشیده شد.و کسی که دستم رو کشید منو محکم به سمت خودش کشید.یه بوی آشنایی احساس کردم.انگار این بو رو میشناسم.اینکه...این...
سرم رو بلند کردم و آروم به صورتش نگاه کردم.خودشه رعیس.مایکل پتینسون
اون کمی قدش از من بلند تر بود بنابراین باید سرم رو بالا میگرفتم تا بتونم صورتشو ببینم.
راستش یکم خوشحال شده بودم.اینکه تونستم ببینمش.یه کتاب و شلوار مشکی پوشیده بود با پاپیون.اون واقعا از همه مردهای اینجا جذاب تره قسم میخورم!
من نمیدونستم چی بگم!تولدشو تبریک بگم یا!!
"امشب خیلی جذاب شدی"
اون اینو گفت!!!!خدای من.فک کنم کاملا قرمز شده باشم.
زیر لب تشکر کردم.یهو ریتم آهنگ تند شد و اون منو با خودش میچرخوند.باید اعتراف کنم که رقصنده حرفیه ایه، اختیارم رو از دست داده بودم.و راستش اون داشت منو کنترل میکرد!
که ناگهان آهنگ با یه بامب تموم شد!
ودر همون لحظه اون منو خم کرد و خودشم هم روی من خم شد.میتونستم حدس بزنم که ژست جالبی و حرفه ای شده بود!
الان کاملا صورت هامون نزدیک هم بود چشم تو چشم،لب هامون کاملا نزدیک هم بود و نفساش به پوستم میخورد.
صدای دست و جیغ بلند شد و هر دو آروم صاف وایسادیم همه داشتن به ما نگاه میکردن.
و اگه اون پیشم نبود قسم میخورم از شدت هیجان میوفتادم زمین.داشتیم از پیست خارج میشدیم که کفش پاشنه بلندم پیچ خورد و داشتم میخوردم زمین،که اون منو تو بغلش گرفت.
اوووف خدایا دوباره فیس تو فیس شدیم!
داشت تمام اجزا صورتم رو بررسی میکرد.
من دیگه جنبه این کار رو ندارم.قسم میخورم اگه یه بار دیگه این اتفاق بیوفته دیگه نمیتونم خودم رو کنترل کنم و... :)
اون آروم رفت کنار و رو به من گفت:"حالت خوبه"
"اوهومم" گلوم خشک شده بود.زیادی هیجان انگیز شده بود.بقیه داشتن ما رو دید میزدن.خوب طبیعیه،هر کسی با مایکل پتینسون برقصه و بیوفته بغلش،جلب توجه میکنه!
YOU ARE READING
Violet Love
Fanfictionکی گفته کسی که بدبخته،همیشه بدبخته؟ اتفاقات تازه و عجیب همیشه زندگیتون رو دگرگون میکنن،درست همونجایی که انتظارش رو نداری! دختر قصه ما با مردی با دنیای متفاوت بهم میرسن.و این شروعی میشه برای تغییر زندگی هر دونفر...