پارت 15

269 14 10
                                    

مایکل شروع به باز کردن بند سوتینم شد*-*
و اون آروم *بوب هام رو لمس کرد.
اون آروم پیش میرفت شروع کرد به لمس کردن بدنم  کردو همینطوری به طرف پایین پیش میرفت.آروم شرتم رو درآورد  و انداختش کنار.
اون پرسید"تو با کره ای؟"
و من فقط سرم رو تکون دادم.نمیدونم این یه افتخار محسوب میشه! یا بی عرضگی *~*
اون آروم انگشتش رو واردم کرد،و شروع داد به حرکت دادنش.و من کمی خیس شدم!
مایکل کاملا بهم زل زده بود. بعد از چند دقیقه من اه کشیدم
و اون متوقف شد بعد سریع دستش رو برد سمت باکسرش.بهم یه نگاه انداخت و با چشماش ازم سوال کرد که آمادم؟
و من چشمام رو باز و بسته کردم.اون باکسرش رو درآورد و من یکم جا خوردم! راستش از دیدن چنین لحظه ای یکم*-*...
و بعد اون آروم پیش رفت و دیکش رو واردم کرد.. لحظه خیلی جالبی نبود.چون احساس درد داشتم.و بعد از چند لحظه اون دیکش رو آورد بیرون.و من داشتم خروج خون رو احساس میکردم.مثل خون پریودی بود ولی این بخاطره باکره بودنم بود.مایکل نمیتونست بی کار وایسه اون همش منو لمس میکرد یا میبوسید،میتونستم حس کنم که اختیارش دست خودش نیست.و دوباره دیکش رو واردم و کرد و.. بعد از چندین لحظه من فکر کنم هر دو ارضا شدیم:| و این کمی زود بود به نظرم! ولی در هر صورت لذت بخش بود. فکر کنم مایکل توی رابطه خیلی حرفه ایه.و خوب چون این اولین بارم بود شاید نتونستم خیلی خوب باشم،من یه احساس عجیبی داشتم و میدونستم این بخاطره ارگاسمه.مایکل آروم اومد گوشه تخت.و من از درد صورتم مچاله شده بود کمی،اون آروم موهام رو ناز میکرد و با کیوت ترین حالت صورتش بهم نگاه میکرد!
"درد داری؟"
"یکم"لبخند کیوتی زد."برام جالبه که تو باکره بودی،راستش رزا تو این زمان این خیلی کم پیدا میشه!دختری به زیبایی تو.." اون این حرف ها رو میگفت و میتونستم حس کنم که داره تحسینم میکنه.من از اینکه اولین تجربم رو با مایکل داشتم خوشحال بودم.
اون آروم بلند شد و رفت و شلوارش رو پوشید
"فکر کنم باید برم حموم!"
من لبخند زدم و اون هم رفت بیرون.فکر کنم اون بخاطر اینکه من یکم تو این مساعل بی تجربم خیلی ادامش نداد! یا چه میدونم..من یکم احساس ضعف داشتم چشمام رو بستم.
فکر کنم یه نیم ساعتی گذشته بود،اون بالای سرم بود و اروم موهام رو نوازش میکرد.
موهاش کمی خیس بودن..و با مهربونی بهم زل زده بود.من بلند شدم و نیمخیز رو تخت نشستم و سرم رو به سینش تکیه دادم.و اون بازوهاش رو دورم حلقه کرد.و آروم موهام رو میبوسید.."تو خیلی زیبایی..میتونستم حدس بزنم،تو عین ابریشمی نرم و زیبا" و هر دو به این حرفش خندیدیم!برگشتم سمتش صورتش رو بهم نزدیک کرد و سرش رو خم کرد و داشت به لبم نزدیک میشد.چشمام رو بستم و اجازه دادم اون اول منو ببوسه.
از اینکه اینقدر به مایکل نزدیک بودم  و اجازه داده بودم تا بکارتم رو ازم بگیره راضی بودم چون من اونو دوست داشتم.ولی هنوز اینو بهش اعتراف نکردم..
بعد از چند لحظه از بوسیدن دست کشیدیم هر دو چشمامون رو باز کردیم و به هم نگاه کردیم.اون از این زاویه خیلی جذاب تر به نظر میرسه..
"مایکل من..من تو رو.."
اون انگشت اشارش رو گذاشت رو لبم و گفت"هییییش!"
"من باید اول بگم..دوست دارم رزا.." کلمه دوست دارم رو با جدی ترین لحن ممکنه گفت!
خیلی با اقتدار گفت! این دوستت دارم گفتنش مثل دوستت دارم گفتن های معمولی و با عشوه نبود.یه جوری واقعا جدی و از ته دل بود.♡
و من فقط زل زدم بهش.چی میتونستم بگم؟
اون واقعا یه جنتلمن جذاب و خشن و خوش قلبه! اون لحظه حسم بهش خیلی عمیق بود چجوری بگم،واقعا دیوونه وار عاشقش شدم!
هیچ وقت فکر نمیکردم روزی با کسی مثل مایکل آشنا شم و این جوری دوستش داشته باشم.لحظه ای که تو بغلش بودم احساس میکردم تو امن ترین نقطه دنیا قرار گرفتم.راستش من چون یتیم هستم هیچوقت نمیتونم احساس امنیت کامل کنم.یه جورایی همیشه مضطربم فکر میکنم من برای کسی اهمیت ندارم..:(
ولی این لحظه فرق میکنه..مایکل بدجوری بهم زل زده بود.تو نگاهش موجی از غم بود،این لحظه برام افسانه ای بود..اون لحظه تمام اتفاقات زندگیم رو مرور کردم...و لحظه ای به این زیبایی رو هیج وقت تجربه نکرده بودم.
چشمام داشتن تار میشدن.یه ذره احساساتی شده بودم.کمی چشمام خیس شده بودن و بی اختیار یه قطره اشک از چشمام افتاد.
مایکل با انگشتش اشکم رو پاک کرد.من نتونستم جلوی احساساتی شدنم رو بگیرم و مثل دیوونه ها شروع کردم به گریه کردن!
هیچ وقت نمیتونم گریه کردنم رو کنترل کنم.و همیشه با گریه کردنم گند میزنم به موقعیت!
سرم رو بردم تو گردن مایکل و گریه کردم.و اون محکم تر بغلم کرد.احساس کردم اونم یکم احساساتی شده بود.ولی خوب اون یه مرده قویه هر چقدر هم احساسی بشه گریه نمیکنه.
ولی کمی بغض کرده بود.
"از دید مایکل"
اون یکم گنگ بود وقتی بهش اعتراف کردم که دوستش دارم.میتونم حس کنم که هیجان زده بود،طبیعیه.اون تا حالا نه با کسی بوده و نه والدینی داشته که پشتش باشن.بخاطر همینه که سریع احساساتی میشه.و اون الان داشت اشک میریخت و گریه میکرد:) اخ رزا،اخ...
تو منو دیوونه میکنی..وقتی میبینم ناراحت میشه یا احساساتی میشه واقعا قلبم به درد میاد..اون یه جورایی مثل منه.خوده من!
منم مثل اونم یتیمم.میتونم درک کنم اینکه کسی رو نداشته باشی که ازت حمایت کنه.البته برای من وضعیت کمی بهتر بود.من یه پدرخونده ثروتمند دارم که همه جوره ساپورتم میکنه.اما اون چی؟
اون یه تیکه عروسکه که تو این بازی کثیف سرنوشت تنها مونده.
ولی من اجازه نمیدم کسی بهش آسیب برسونه یا حتی یه لحظه ناراحتش کنه.چون اون حالا تکه ای از منه! از خوده من..
محکم تر بغلش کردم.دوست داشتم زمان همونجا متوقف میشد همون لحظه ای که ما تو بغل هم بودیم.دوست داشتم تا آخرین لحظه دنیا همونطوری بقلش کنم و بوش کنم.
"از دید رزا"
نمیدونم چند دقیقه تو آغوشش بودم که محکم تر بغلم کرد.دیگه کم کم داشتم خفه میشدم!
به خودم یه تکونی دادم که باعث شد اونم دستاش رو از دورم باز کنه.از آغوشش اومدم بیرون.دیگه گریه نمیکردم.آغوش اون برام مثل مسکنه.
با نگرانی داشت اجزا صورتم رو بررسی میکرد. یه لبخند بهش زدم و تو یه لحظه بوسیدمش!
دستم رو گذاشتم دور گردنش و از ته دل بوسیدمش:))
اونم همینطور.رو تخت دراز کشیدم و بعد از چند لحظه مایکل متوقف شد.یه نگاه بهم انداخت و چشمام و پیشونیم رو بوسید.
بعد گفت"تو نمیخوای چیزی بپوشی؟یا بری دوش بگیری؟"
دلم میخواست برم حموم ولی برام سخت بود.
"یکم دلم درد میکنه،نمیتونم برم حموم"
اون یه لحظه چرخید و به سمت در اتاق نگاه کرد و دستش رو برد سمت لبش.بعد از چند لحظه اومد سمت تخت و منو بغل کرد.
خیلی راحت بلندم کرد! اون خیلی قویه*-*♡
و رفتیم تو سالن چه خوب که تو این خونه کسی نیست و ما میتونیم راحت باشیم:)
در یکی از اتاق ها رو باز کرد و وارد حموم شدیم*-*
یه وان نصفه از اب بود.منو گذاشت توش!
حالا چه اصراریه حتما الان برم حموم؟"-"از دست این مایکل..
بعد هم نشست پیشم کنار وان و با قیافه خنده دار زل زد بهم و خندید!
"میشه بپرسم به چی میخندی؟"
"تو مثل یه بچه گربه شدی!! یه بچه گربه ای که به زور گذاشتمش داخل وان"
"هر هر هر.."
اینو گفتم و سرم رو برگردوندم.و اب وقتی لای پام رفت باعث شد کمی از دردم کم بشه.حس خیلی خوبی بود.چشمامو یه دقیقه بستم و گذاشتم تا اب به کل بدنم آرامش بده!
و بعد مایکل رو دیدم که همین جوری زل زده بهم.بعد بلند شد و رفت سمت دوش و بازش کرد و تنظمیش کرد.و بعد با یه حالت شیطونی اومد طرفم.و منم با پوکر فیس زل زدم بهش.
اون منو از توی وآن آورد بیرون!
و یکم حالت درتی داشت*-*
اون الان فقط شلوار پاش بود.منم کاملا لخت
بعد منو برو زیر دوش.ولی رفتن به زیر دوش برام سخت نبود چون دردم کم شده بود.
رفتیم زیر دوش و من با دستم صورتم رو شستم و به موهام دست کشیدم.مایکل هم فقط به من زل زده بود.کلا امشب اون فقط بهم زل میزنه!
بهش نگاه کردم.اون دستاش رو آورد بالا و انگشتانش رو بین انگشتام گذاشت.و منو بوسید.♡
امشب دیگه بیش از حد داشت رمانتیک میشد!
ولی زود متوقف شد.
"فکر کنم دیگه بهتره از زیر دوش بریم بیرون چون ممکنه سرما بخوری"
بعد هم اومد بیرون و رفت سمت رختکن.منم دوش رو بستم و رفتم پیشش.
یه حوله بزرگ دور خودم پیچیدم.مایکل هم داشت با حوله موهاشو خشک میکرد
و بعد یه حوله انداخت رو سرم و خودش موهام رو خشک کرد!
اون یکم شیطونه و بازیگوشه.هیچ وقت فکر نمیکردم مایکل اینطوری باشه.
اون همیشه جدی و خشنه! و این مایکلی که دارم الان میبینم خیلی کیوت و شیطونه.
بعد هم از حموم خارج شدیم.اون دوباره منو گرفت تو بغلش.
"هییی! میتونم خودم راه برم"
چیزی نگفت و با یه قیافه پوزخند و جدی مانند*-* زل زد بهم.
اون واقعا جذابه.بعد وارد یه اتاق بزرگ شدیم.رو یه تخت دونفر منو گذاشت و خودش هم اومد کنارم خوابید.من سرم رو گذاشتم رو سینش.هر دومون واقعا خسته شده بودیم.
و سریع خوابمون برد
💜من این شب رو هیچ وقت فراموش نمیکنم

دوستان ببخشید اگه یکم دیر فف رو آپ کردم😅اگه نظر بدید خوشحال میشم😬🙏

Violet LoveWhere stories live. Discover now