پار18(آخر)

301 22 19
                                    

"از دید مایکل"
تلفنم دوباره زنگ خورد و مجبور شدم جواب بدم.تدی بود،مثل اینکه یه اتفاق بدی افتاده بود،کم پیش میاد تدی اینجوری بهم زنگ بزنه و ازم بخواد سریع برگردم خونه!
ذهنم کلا آشفته شد.سراسیمه بلند شدم.و پیشونی رزا رو بوسیدم.
"من باید برم..متاسفم"
رزا میخواست همرام بیاد که مانع شدم.
زود رفتم تو حیاط و سوار ماشین شدم.
نفهمیدم کی رسیدم! وارد خونه شدم.پدر و جنی داشتن دعوا میکردن!!
پدر داشت سر جنی داد میکشید!!!
"اینجا چه خبره؟" با گفتن این جمله حضورم رو بهشون اعلام کردم.
جنی تا منو دید،صورتش مچاله شد و شروع کرد به گریه کردن!
"مایکل،بیا بالا کارت دارم.." و با یه حالت عصبانی سالن رو ترک کرد..
"چی شده؟" رو به جنی گفتم.
با صورت گریان بهم نگاه کرد و بعد هم پشتشو به من کرد و از سالن رفت بیرون!!
گیج شدم.همچین اتفاقی سابقه نداشته،امیدوارم اتفاقی نیوفته که پای و من و رزا کشیده بشه وسط..بعد از اون هر اتفاقی که بیوفته برام مهم نیست.
رفتم طبقه بالا و وارد اتاق پدرم شدم.
"بیا اینجا بشین مایکی.."
رو به روش نشستم و دستم رو به هم گره زدم و بهش نگاه کردم.
"باورم نمیشه،مایکل،باورم نمیشه..!"
"چی رو باورتون نمیشه؟"
با یه حالت پریشان و عصبانی شروع به داد زدن کرد"جنی! اون..اون آدمی نبوده که من میشناختم!حدث بزن چی شده؟"
و من یه لحظه قلبم وایساد،چون نگران بودم به قضیه پی ببره.هنوز که هنوزه من واسه اون شب حرس میخورم که چطوری تونستم توسط اون زنیکه هرزه گول بخورم! :(
"یه ساعت پیش،درست یه ساعت پیش؛یکی از شریک هام اومده بود اینجا؛ و وقتی من رفتم بیرون از اتاق،برگشتنی دیدم جنی داره اون یارو رو میبوسه!"
:)خب،خب،موضوع داره خوب پیش میره!
انگار یه سطل اب ریخت رو آتیش وقتی این حرف رو گفت!
"و من تازه امروز فهمیدم که اون با اون دیوید عوصی رابطه داشته! و در تلاش بودن که دار و ندار من رو بکشن بالا و بزنن به چاک!!"
"ایم...خب،من واقعا نمیدونم باید چی بگم..ولی..شما چرا این حرفا رو به من میگید؟یعنی بهتر نیست که جنی رو بندازین بیرون از زندگیتون؟"
"اوووف..من دقیقا میخوام همین کار رو کنم!
و تو باید اون هرزه رو از نیویورک بندازیش بیرون!"
یعنی اون میخواد جنی رو از نیویورک بندازه بیرون!!!
"پدر..این یکم..مطمعنید؟"
"آره.اگه نمیتونی میتونم بسپارم به یکی دیگه!"
"ن..نه مشکلی نیست.اگه شما اینو بخواین هیچ مشکلی نیست"
سرشو تکون داد و نفس عمیق کشید.
"فعلا برو از خونه پرتش کن بیرون.نمیخوام صورت نحسش رو دوباره ببینم"
از این اتفاق هم هیجان زده بودم و هم خوشحال! نمیدونستم صبر کنم که این خبر رو به رزا بدم!
چقدر عجیب که کارها خود به خود درست شدن!
این همش به خاطر ذات کثیف جنیه.که خودش تو چاهی که کنده بود افتاد.هر چی که هست به نفعه منه.اگه دست من بود که با یه گوله کارشو تموم میکردم.
ولی پدر اینو نخواست،خب طبیعیه اون چند ساله با اون رابطه داشته!
ولی؛اگه واقعا اون با دیوید جونز ارتباط داشته باشه،...ولی کاری سختی نیست.

Violet LoveWhere stories live. Discover now