پارت4

364 22 3
                                    

یه صورت مظلوم به خودم گرفتم و فقط سرمو تکون دادم.داشتم میرفتم سمت در،
"وایسا"
برگشتم."بله؟"
بعد از کمی مکث"کار پیدا کردی؟"
انگار براش مهمه.مرتیکه مغرور من کار داشتم تو اخراجم کردی.
سرم رو به نشانه نه تکون دادم.
کمی به زمین خیره شد و "میتونی اینجا کار کنی.به عنوان خدمتکار.درسته ازت خوشم نمیاد.ولی به نظرم آدم با عرضه ای هستی.شاید بعدا به یه دردی بخوری"
:| خوب الان اینجا با چند تا مبحث رو به رو میشیم که نیاز به تجزیه و تحلیل داره.
اول اینکه اون الان خودش گفت نمیخاد دیگه منو ببینه.بعد هم گفت به عنوان خدمتکار؟
اون فقط سعی داره شخصیت منو خرد کنه.ازت متنفررررم.ولی به نظرم بهترین گزینه اینه که قبول کنم چون چاره ای نیست.معلوم هم نیست بتونم کار پیدا کنم یا نه؟!
"قبوله"
"خیلی خب."بعد هم با صدای بلند یه شخصی به اسم تدی رو صدا کرد.
-بله قربان
"تدی این دختره خدمتکاره جدیده.خودت کاراشو رو به راه کن."
-حتما
بعد هم با صورت جدی که همین جوری به من زل زده بود از اتاق رفت بیرون.
من واقعا دیگه نمیدونم چی بگم!
نمیدونم خوشحال شم یا ناراحت!ولی از یه لحاظ خوشحالم اونم اینکه از اون بار لعنتی بلاخره نجات پیدا کردم.و از یه لحاظ هم نگرانم چون به این آقای رعیس اعتماد ندارم.
شاید به این دلیل گفته بمونم چون اونروز تو خیابون دلش به حالم سوخته؟!!
اوووف بی خیال اصلا چرا دارم در مورد اینا فکر میکنم ولی از همه مهم تر باید در مورد این رعیس بیشتر بدونم.من حتی اسمشم نمیدونم!!!
رو به تدی گفتم:اسم آقای پتینسون چیه؟
"مایکل.مایکل پیتنسون."
پس اسم این شازده مایکله. خیلی هم خوب.ولی باید ازش دور بمونم.فکر کنم اگه زیاد دور دست و پاش باشم.خفم میکنه.
با تدی رفتیم طبقه بالا.خب خانمه.. "رزا میلسون"
خانم رزا تو از امروز خدمتکار این خونه ای.اگه کل خونه رو دیده باشی متوجه میشی که حدود 30 تا خدمتکار اینجا هست.و تو میتونی تو بخش پذیرایی از مهمون ها کار کنی.چون جذاب هستی!
"باشه قبوله."
"در مورد حقوق و جای خواب هم نگران نباش همه چی مرتبه.بعد هم باید اینو بدونی که به بعضی از قسمتای خونه علی الخصوص اتاق رعیس نباید بری. الان هم برو و آماده شو و بعد بیا پایین"
"اوهوم "
بعد هم وارد اتاقم شدم.قشنگ بود نسبتا بزرگ و تر و تمیز.یاد اتاقی که اجاره گرفته بودم افتادم.و وسایلام.اوه خدای من...
بهتره فراموششون کنم.
الان هم بهتره برم خونه رو ببینم کنجکاوم همه جاشو ببینم! رویه تخت یه دست لباس بود یه دامن نسبتا کوتاه مشکی و یه بلوز سفید.
پوشیدم و تو آینده قدی به خودم نگاه کردم.
قد بلند و پاهای کشیدم که الان لخت بودن و موهای قهوه ای بلندم.که یه طرفی ریختمشون.
و صورتم چشمای عسلی درشت که بیشترین توجه رو روی صورتم جلب میکرد.حق با تدی بود.من جذابم.راستش من خیلی به خودم نمیرسم و آرایش نمیکنم ولی در هر صورت...و من تا حالا هیچ دوست پسری نداشتم.
آه . بهتره برم پایین.باید فکرمو پراکنده کنم.همیشه وقتی به این جور چیزا و بدبختیام فکر میکنم ناراحت میشم.باید به چیزای شاد فکر کنم اینجوری بهتره.
رفتم طبقه پایین.الان که با دقت نگاه میکنم.میبینم این خونه دقیقا مثل خونه های تو اینترنته! یه خونه حدودا 600 متری دوبلکس!تو بهترین منطقه و پر از خدم و حشم!
یعنی همه اینا برای مایکله؟یه لحظه وایسا!من چرا اونو  با اسم صدا زدم؟!!! بهتره بگم رعیس.که یه وقت جلوی خودش هم سوتی نداده باشم.
از پله ها پایین اومدم پیش تدی. اون منو با خودش برد تو آشپزخونه و به بقیه معرفی کرد.اینجا خیلی آدم کار میکنن! مطمعن نیستم بتونم
همه رو بشناسم!!!
"تدی،من چیکار کنم؟"
"میتونی بری استراحت کنی.حالا که دیگه خونه رو دیدی.از فردا صبح کارتو شروع میشه"
چه عجب!رفتم توی اتاقم.یه پنجره داشت که رو به حیاط باز میشد؛وایسادم نزدیک پنجره و به حیاط خیره شدم.
رعیس.یا همون مایکل.اونجا وایساده بود و داشت با چند نفر حرف میزد.اون چرا  اینقدر خوشتیپه و جذاب؟اصلا اون چرا تو این سن رعیس شده!!من باید سر دربیارم.
ولی از حق نگذریم اون واقعا دلفریبه به جرعت میتونم بگم یکی از جذاب ترین مردهایی که دیدم.و اون حتما چند تا دوست دختر داره.یعنی دوست دخترهاش چه شکلی میتونن باشن؟
همین‌طوری داشتم بهش نگاه میکردم و با خودم فکر میکردم که یهو برگشت و منو دید که از پشت پنجره زل زدم بهش.و من سریع رفتم کنار.اووف متنفرم از اینکه به یکی خیره بشی و اون متوجه بشه.یه حس خجالت آوری بهم دست میده.بهتره یکم بخابم روز پر از هیجانی داشتم.ولی هنوز هم نگرانم وسایلمم. موند گوشه خیابون حتما تا الان مردم دزدیدنش.

Violet LoveWhere stories live. Discover now