_تولدت مبارک زیزی.
کارا روی سقف ماشین میادو کنار زین میشینه و فندک خوش دست و خوش طرحیو تو بغلش میندازه...
زین حین دود کردن ماریجوآناش فندکو از لا پاش درمیاره نیگاش میکنه خندش میگیره:از کی دزدیدی؟
کارا رولو از زین میگیره دودشو تو ریش میکشه:یه بچه مایه داره سوسول:/
زین شونه ی بالا میندازه خوب قطعا بنفش ترین فندکی بود که در تمامه زندگیش بین دستاش گرفته بود و کادو تولدو نمیشه پس داد😏!چون اون روی رنگ بنفش حساسیت و تعصب خاصی داشت!
لویی که رو کاپوت ماشین نشسته بود با چشمای سرخی که خط شده بودن(چت بود) سرشو بلند میکنه تا نگاهی به فندک بندازه:این دخترونس:/
کارا اخمی ریزی میکنه:چرا فک میکنی هرچی که بنفشه دخترونس؟
لو دوباره رو شیشه ی ماشین لم میده:چون هس یا اونی که ازش دزدیدی گی بوده:/!
کارا فیس "اره خوب اینم میشه"به خودش میگیره و بیخیال سمته زین برمیگرده...
که البته زین از های بودنش بخش رو سقف ماشین شده بود...
نه اشتباه نشه!!
این یه جمع سه نفره ی معتاده بیکار نیست!
بلکه این یه جمع 6نفره از دانشجوهای رشته ی پزشکی،علوم سیاسی(:/) وکالت(:////) و مهندسیه برق بود(-_-) همین...
و شاید باورتون نشه که لوییس تامیلسون همون دانشجوی پزشکیه!
کریستین(کریستین استوارت تو سن 21) و کارا هردو رشته ی علوم سیاسی!
که کریستین داخل ماشین مثه یه ادم داغون رو صندلی عقب خواب بود.
ادام(ادام لمبرت تو سن 22 سالگیش تصور کنید)مهندسیه برق،که البته الان تو جمع نیست و احتمالا رفته ابحو بگیره
و گل سرسبد این محفل زین و رشته ای که کاملا با روحیات ، رفتارو منطقش مطابقت داشت،وکالت!!(دقت کنید کادو تولد زین از طرف کارا دزدیه:/بعد قراره وکیلم بشه)
یه اکیپ که سال اخر بودن و علنا کالج رو ، رو انگشتشون میگردوندن!
و شبه تولد گل سرسبدشون(😓) تصمیم گرفتن همون جای همیشگی که گورستانه ماشینا بود جمع بشن و به سبک دوست داشتنی و فوق العاده جذابشون جشن بگیرن!!
و البته لازم به ذکره ارزوی خیلیا بود که وارد این اکیپ بشن که البته امکان نداشت...
چون هیچکس هیچوقت نمیتونست مثه اونا باشه و مثه اونا خطر کنه یا دست به هرکاری سر یه شرط بندی بزنه ...
اونا تنها دیوونه هایی بودن که حاضر میشدن برای یه جشنه تولد(مثلا:/)بیان جایی که هیچ احدی (از ادمای نرمال) جرعت نمیکرد ساعت 3 صبح اونجا باشه.
شخصیت های داستانی که من قرار نیست تغییرشون بدم.
قرار نیست تبدیلشون کنم به ادمای خوبی که سر یه اتفاق مثه خانواده یا معشوقه یا هرچیزی نرمال رفتار کنن.
چون این جمع شیش نفره هیچ چیزه با ارزشی تو نرمال بودن نمیبینن...
و این فرق اصلیشون با هرکسی بود.
....................................خوب این پنجمین فف زریه که مینویسم قبلیا تو تلس:/ و چون حس کردم این از قبلیا بهتره خاسم تو واتپد عاپش کنم:)،اممم اگه راضی بودین ادامشو میزارم*-* نطراتونم دوس دارم بشنوم:)))
عال د,لاوツ👽💦
YOU ARE READING
who do you think you are?
Fanfictionهمه چی از من آغاز شد! وقتی آروم آروم وجودم شروع به نوشیدن عصاره ی زندگیم کرد... دقیقا از وقتی من،من رو میکشت! یه قتل عام فجیح تو من بودو نمیخواستم کسی بفهمه. این فداکاریه من بود... که کم کم بعد از چهارسال جاشو به خودخواهی محض داد:) ولی بدرک خواننده...