the feeling

617 52 33
                                    

!
………………………

شاید سیگار نهم یا دهمش بود،که در خونه آروم باز میشه و پسر بور که حالا موهاش کمی بلند تر از قبل بود(نه خیلی) مثه موش اب کشیده داخل میشه...
دعواش کنه؟
بازخواستش کنه؟
ولی اون ادم سابق نبود...
_خوب؟
هری مسیر درتا اپن اشپزخونرو  طی میکنه و مثه یه پسر بچه که جلوباباشه و کاره بدیم کرده دستاشو پشتش حلقه میکنه و به هرجا بجز چشمای زین خیره میشه:خوب چی؟
زین سیگارشو تو جا سیگاری خاموش میکنه:کدوم گوری بودی؟
_خونه نایل...
_وچرا؟
هری صداشو اروم و ناواضح میکنه:چوننمیخاسمباتپیشدکترباشم...
زین فیس وات د فاکی میگیره:درست بگو!!
هری نفسشو با فوت بیرون میده:لباسامو باید عوض کنم...
زین پوفی میکشه:خیله خوب بعدا حرف میزنیم...ولی از زیرش در نمیری!
هری سمت کمدشون میره و تیشرتو شلوار راحتی درمیاره:میدونم...
خوب از اونجایی که دیواری برای اتاق یا اشپزخونه نبود پس زین میتونست به طور کامل لباس عوض کردن هریو دید بزنه...
شاید هری خیلی لاغرتر از قبل شده بود ولی هنوزم به چشم زین اون بی نهایت سکسیو جذاب بود!
البته همه ی این لذتا وقتی جاشو به نگرانیو تعجب داد که هری پشت به زین تیشرته خیستو دراورد...
هری همونطور بی حواس با حوله مشغول خشک کردن تن و موهاش بود:اها راسی پالتوت خونه نایل جا موند حواسم بودا ول...
حرفش با حس برخورد انگشتای سرد کسی رو کمرش قطع میشه.
لعنتی!!
چرا حواسش نبود...؟
_ای.اینا جای چیه؟؟؟؟؟؟؟
_شط...امممم
هری سرشو سمت اینه ی کنارش برمیگردونه و زین رو درحالی که با ناباوری به زخمای کهنه کمرش خیره بودو روشون دست میکشید میبینه...
پلکاشو به هم فشار میده:عوارض شیمی درمانیه...چیزه خاصی نیست...
زین هنوزم تو شوک بود:ینی چی...؟عوارض شیمی درمانی دیگه چیه؟؟؟
(شیمی درمانی بیشتر از درمان عوارض دارع:/ درکل میاد به هر عضوی که تولید سلول میکنه اسیب میزنه،مثلا ریختن مو دلیلش  اینه چون تولید سلوله مو تو بدن کلا زیاده معده و پوستم همینطور.اینا عضوایین که بیشترین اسیبو میبینن تو طول شیمی درمانی و بعده درمانم حتی  رو پوست اینجوریه که جای زخم و کبودیو قرمزیو  جوش واینا ایجاد میکنه خیلی داغونه جدا:/ خیییلی داغون:/ ولی زخمای هری کهنه و قدیمیه و فقط اثرو جاشون مونده ولی همونم بازم زیاده)
_زی...اینا دیگه قدیمی شدن...
زین رو تخت میشینه و صورتشو با دستاش میپوشونه،باورش نمیشد...
هیچ قسمت از این زندگیه فاکیشو باور نمیکرد...
بعد از اون خانواده و مادر لعنتیش...
وقتی فرشته ی نجاتش پیداش شد،وقتی اونطور دیوانه وار عاشق هم بودن...
وقتی همه چیز از هر نظر عالی بود!!
روزیو یادش اومد که فک میکرد هری اونو بخاطر یکی دیگه ترک کرده...
حتی دوباره فک کردن به اون روزا تن و بدنشو به لرزه درمیورد...
تنفر ساختگی ای که از هری پیدا کرد...
زین شکنجه شد...!
درست به همون تلخی که مادرش تا اخرین باری که نفس کشید اونو عذاب داد!
اما حالا...
مسخرس نه؟؟
اینکه بدونی همه ی اینا فداکاریای هری بوده...
همه چی مسخره تر از قبل میشه.
هری کناره زین میشینه:هی...زیزی؟
زین با چشمایی که رنگه قرمزه خونی گرفته بودن به هری خیره میشه:جانم...؟
هری لبخند شیرینی میزنه که با اشک تو چشماش و افتاب بعده بارونی که از  پنجره به صورتش میتابید اونو مثه یه الهه یونانی کرده بود...
زین جواب لبخندشو میده و گونشو نوازش میکنه و تک تک اعضای صورتشو به خاطر میسپوره:خدایا...تو زیبایی...
هری سرشو تو گردن زین قایم میکنه و اروم میخنده:میدونستی عاشقتم...؟
زین دستاشو دور بدن هری حلقه میکنه موهاشو میبوسه:تو میدونی؟
هری سرشو تکون میده:میدونم...
_خوبه.
…………………………

who do you think you are?Where stories live. Discover now