بوق منظم دستگاه ضربان قلب و پمپ کنترل کننده میزان تزریق دارو تنها صدای اتاق نیمه تاریکش بود.
بدن سرد و بیجونش ،بیهوش و مست خواب زیر ملافهی بدرنگ بیمارستان محفوظ بود...
ماسک اکسیژن و سرم و انواع سیم هایی که زنجیرش کرده بودن شدیداً تو ذوق میزد.
عفونت بدن نحیف و ظریفشو ضعیف کرد و حالا باید تحت مراقبت ویژه میموند.
و شاید تنها ترین سرطانیه این بیمارستان همین پسر باشه ،اخرین و تنها شماره ی گوشیش معشوقی بود که جواب نمیداد...
,…...لویی راهروی بیمارستان رو برای بار صدم شاید طی میکنه بازم شمارهی هریو میگیره:نه جواب نمیده...
نایل نوچی میکنه و سرشو بین دستاش میگیره:باید بریم دنبالش بگردیم ،اون احمق مغزش با این همه دارو و کوفت و مرض درست کار نمیکنه که حالا تصمیمم گرفته ترکش کنه! اونقدم قوی نیست بتونه تنهایی بره یجای دیگه...
لویی کنار نایل میشینه :یکیمون باید بره دنبال هری...
کارا و کریس و آدام و در کمال تعجب لیام سراسیمه وارد راهرویی میشن که زین داخل بخش مراقبت های ویژه بستری بود.
کارا:کجاس؟
نایل با بی میلی و خستگی ای که ازش میبارید به دری که با رنگ قرمز و درشت ICU نوشته شده بود اشاره میکنه:نمیزارن ببینیمش...
_هری چی؟
اینبار لویی پوزخندی میزنه: ترکش کرده! حالام نمیدونیم کدوم قبرستونیه...
آدام بالاخره به حرف میاد:یعنی چی نمیدونید؟؟هری خیلی ضعیف تر از این حرفاس که بخواد یه مسافت طولانی تر از ۱۰ مترو تنهایی بره اصن شاید تا الان بلایی سرش اومده!!
لویی بلند میشه و داد میزنه:مگه من گفتم بره؟؟مگه ما کمکش کردیم باز زین رو ترک کنه که حالا این همه قرص کوفت کنه و بره تو کما!؟؟؟؟دکترشم بیاد بگه به خیلی از عضوهای بدنش آسیب رسیده معلوم نیست اصن بتونه تا صبح دووم بیاره یا نه ...
کریس بغض میکنه و خودشو تو بغل کارا میندازه:لعنت بهش...
لیام گوشیشو از جیبش در میاره با گرفتن شمارهای ازشون دور میشه.
آدام:خیلی خوب پسر آروم باش.میدونم تو از همه ی ما بیشتر به زین و هری نزدیکی ،معذرت میخوام...
لویی با کلافگی دستی تو موهاش میکشه :جوش آوردم رفیق ،من فقط ...لعنتی من ...
نایل بازوشو دور شونه ی لویی میندازه:بریم یکم هوا بخوریم ،بهتر میشی.
…………لیام دست آدام که روی صندلی سرد بیمارستان نشسته بود رو میگیره و گوشه ای میکشدش:باید یه موضوعی رو بت بگم.
آدام نزدیکش میشه چون با توجه به صدای آروم ولی نگران لیام این موضوع باید خیلی مهم باشه و سری!
_چی؟
لیام نفس عمیقی میکشه :الان به یکی از ...خوب به یه آشنا زنگ زدم تا دنبال هری برگرده...
آدام اخمی میکنه : دنبال یکی که غیب شده چجوری میگرده دقیقا!؟
_خوب حدس میزدم با توجه به حرفاتون باید تا الان تو بیمارستان باشه پس...بگذریم این مهم نیست ،من هریو پیدا کردم ولی...
_ولی چی لی!؟
لیام با کلافگی دست آدام رو میگیره تا ارومش کنه:درست حدس زدم تو بیمارستانه و حالش ، آدام حالش اصلا خوب نیست بدنش عفونت کرده و تو وضعیت هری این چیز نگران کننده ایه.
آدام قدمی به عقب برمیداره و با شوک نگاش میکنه ،اون به خوبی میدوست عفونت برای یه سرطانی جواب شده معنیش مرگه! به احتمال زیاد...
_ک.کدوم بیمارستان ؟
_ترتیبشو دادم منتقلش کنن اینجا هرچند که ثابت کردن اینکه هیچ قوم و خویشی نداره سخت بود. آدام شرایط هردوشون بده و با این وضعیت ...منظورم اینه که...
لیام با سر اشاره ای به اکیپ داغون و خسته ای که به زور برای موندن توی راهروی منتهی به ICU نشسته بودن میکنه:من نگران همتونم!
YOU ARE READING
who do you think you are?
Fanfictionهمه چی از من آغاز شد! وقتی آروم آروم وجودم شروع به نوشیدن عصاره ی زندگیم کرد... دقیقا از وقتی من،من رو میکشت! یه قتل عام فجیح تو من بودو نمیخواستم کسی بفهمه. این فداکاریه من بود... که کم کم بعد از چهارسال جاشو به خودخواهی محض داد:) ولی بدرک خواننده...