no not the end!

558 78 28
                                    

بوق منظم دستگاه ضربان قلب و پمپ کنترل کننده میزان تزریق دارو تنها صدای اتاق نیمه تاریکش بود.
بدن سرد و بیجونش ،بیهوش و مست خواب زیر ملافه‌ی بدرنگ بیمارستان محفوظ بود...
ماسک اکسیژن و سرم و انواع سیم هایی که زنجیرش کرده بودن شدیداً تو ذوق میزد.
عفونت بدن نحیف و ظریفشو ضعیف کرد و حالا باید تحت مراقبت ویژه می‌موند.
و شاید تنها ترین سرطانیه این بیمارستان همین پسر باشه ،اخرین و تنها شماره ی گوشیش معشوقی بود که جواب نمی‌داد...
,…...

لویی راهروی بیمارستان رو برای بار صدم شاید طی می‌کنه بازم شماره‌ی هریو میگیره:نه جواب نمی‌ده...
نایل نوچی می‌کنه و سرشو بین دستاش میگیره:باید بریم دنبالش بگردیم ،اون احمق مغزش با این همه دارو و کوفت و مرض درست کار نمیکنه که حالا تصمیمم گرفته ترکش کنه! اونقدم قوی نیست بتونه تنهایی بره یجای دیگه...
لویی کنار نایل میشینه :یکیمون باید بره دنبال هری...
کارا و کریس و آدام و در کمال تعجب لیام سراسیمه وارد راهرویی میشن که زین داخل بخش مراقبت های ویژه بستری بود.
کارا:کجاس؟
نایل با بی میلی و خستگی ای که ازش می‌بارید به دری که با رنگ قرمز و درشت ICU نوشته شده بود اشاره می‌کنه:نمیزارن ببینیمش...
_هری چی؟
اینبار لویی پوزخندی میزنه: ترکش کرده! حالام نمی‌دونیم کدوم قبرستونیه...
آدام بالاخره به حرف میاد:یعنی چی نمیدونید؟؟هری خیلی ضعیف تر از این حرفاس که بخواد یه مسافت طولانی تر از ۱۰ مترو تنهایی بره اصن شاید تا الان بلایی سرش اومده!!
لویی بلند میشه و داد میزنه:مگه من گفتم بره؟؟مگه ما کمکش کردیم باز زین رو ترک کنه که حالا این همه قرص کوفت کنه و بره تو کما!؟؟؟؟دکترشم بیاد بگه به خیلی از عضوهای بدنش آسیب رسیده معلوم نیست اصن بتونه تا صبح دووم بیاره یا نه ...
کریس بغض می‌کنه و خودشو تو بغل کارا میندازه:لعنت بهش...
لیام گوشیشو از جیبش در میاره با گرفتن شماره‌ای ازشون دور میشه.
آدام:خیلی خوب پسر آروم باش.میدونم تو از همه ی ما بیشتر به زین و هری نزدیکی ،معذرت می‌خوام...
لویی با کلافگی دستی تو موهاش می‌کشه :جوش آوردم رفیق ،من فقط ...لعنتی من ...
نایل بازوشو دور شونه ی لویی میندازه:بریم یکم هوا بخوریم ،بهتر میشی.
…………

لیام دست آدام که روی صندلی سرد بیمارستان نشسته بود رو میگیره و گوشه ای میکشدش:باید یه موضوعی رو بت بگم.
آدام نزدیکش میشه چون با توجه به صدای آروم ولی نگران لیام این موضوع باید خیلی مهم باشه و سری!
_چی؟
لیام نفس عمیقی می‌کشه :الان به یکی از ...خوب به یه آشنا زنگ زدم تا دنبال هری برگرده...
آدام اخمی می‌کنه : دنبال یکی که غیب شده چجوری میگرده دقیقا!؟
_خوب حدس میزدم با توجه به حرفاتون باید تا الان تو بیمارستان باشه پس...بگذریم این مهم نیست ،من هریو پیدا کردم ولی...
_ولی چی لی!؟
لیام با کلافگی دست آدام رو میگیره تا ارومش کنه:درست حدس زدم تو بیمارستانه و حالش ، آدام حالش اصلا خوب نیست بدنش عفونت کرده و تو وضعیت هری این چیز نگران کننده ایه.
آدام قدمی به عقب برمیداره و با شوک نگاش می‌کنه ،اون به خوبی میدوست عفونت برای یه سرطانی جواب شده معنیش مرگه! به احتمال زیاد...
_ک.کدوم بیمارستان ؟
_ترتیبشو دادم منتقلش کنن اینجا هرچند که ثابت کردن اینکه هیچ قوم و خویشی نداره سخت بود. آدام شرایط هردوشون بده و با این وضعیت ...منظورم اینه که...
لیام با سر اشاره ای به اکیپ داغون و خسته ای که به زور برای موندن توی راهروی منتهی به ICU نشسته بودن می‌کنه:من نگران همتونم!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 15, 2018 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

who do you think you are?Where stories live. Discover now