ادام با بالاتنه ی برهنه از پله پایین میاد و با دیدن اون جمعیت شوکه میشه:وات د فاک0_0
البته لازم به ذکره همه به جز هری با دیدن ادام نوچی گفتن و بد نگاش کردن...
هری خوب یه نفس راحتم کشید!
ادام "حالاهرچی" میگه و دنباله پماد و یا کرمی چیزی میگشت...
میدونید خیلی خشن برخورد کرد:/
خیلی خیلی خشن اونم برای یه نازنازیه خونگی(لیام:/چقدم بش میخوره میدونید:/)که باره اولش بود...
لویی با صدای سرماخورده از بالای پلها هریو صدا میکنه و هری با زانوهایی که به وضوح میلرزید از جاش بلند میشه و به نایل که پشت سرش به دیوار تکیه داده بود خیره میشه.
نایل چشماشو میبنده و سرشو تکون میده...
خوب همین که من اینجام نترس هییچ تاثیری رو هری نداشت!
رو هری الان البته...
وگرنه اون ادم قبلی قطعا با حرکت نایل دلش قرص میشد...
میدونید...هری یکم بی کس شده بود نه بی اعتماد!!
اینا خیلی فرق دارن.
البته نه بی کسی که نخوان پیشه هری باشن!!
نه قطعا نه.
از اون بی کسا که سعی میکنن همه رو از خودشون دور کنن چون شاید حوصله ی ادمارو ندارن!
منتهی نایل استثنا بود...نایل یه فضول بود که سر از همه چی دراوردو ول کن نبود!
بگذریم...
هری پشت در وایمیسه...دربزنه؟نزنه؟
بی هوا دروباز میکنه"قطعا بعد از نزدیک یک ساعت امادس!"
هرچند زین اصن تو اتاق نبود و از درباز بالکن میشد فهمید اونجاس...
بالکن بزرگیم نبود.یه میزو دوتا صندلیه چوبی و چنتا گلدونه انواع کالتوس...
نفسای عمیق میکشه و وارد بالکن میشه...
زین روصندلی نشسته بودو یه دستش زیرچونش بود و البته داشت به ابرای تیره و بارونی نگاه میکرد(چه احساسی!)
هری روبه روش میشینه:امم...هی
زین دستشو از زیر چونش برمیداره و به هری خیره میشه:هی.
هری پاهاشو کش میده و از گرمای ناگهانیه تنش سوییشرتشو درمیاره:گرمها...
زین سرشو تکون میده:8...
هری ابروشو بالا میندازه:هشت؟
زین سرفه ای میکنه و همزمان سرشو تکون میده:اره(سرفه)هشت درجس...
هری "هوم"ی میکنه:پس...خیلی گرم نیست...
_نه...
_اوهوم...
ساکت میشن!
نه ببینید واقعا سخته!!
از کجا شروع کنه اصلا؟
_زی؟
زین با گلدونه کالتوس کوچیکه بنفش رو میز ور میره:هوم؟
_تو...خوب...تو...اممم میدونی منظورم اینه که تو...
زین سرشو بالا میاره و جدیت تو صداش میاد:تو؟
_میشه یه سوال بپرسی؟
زین با خشکی شونه ای بالا میندازه:سوال ندارم...
هری کلافه میشه و هردو دستشو رو موهاش میکشه که امروز کوتاه ترشون کرده بود...
چشمای زین رو موهاش ثابت میمونه:بت نمیاد!
هری پوزخندی میزنه:عا مرسی!
زین چشماشو رو صورت هری میچرخونه:نمیخوابی نه؟
هری دست به پلکاش میزنه:خوب...کم خوابی دارم...
زین لباشو جلو میده:اوهوم...لاغر شدی؟...خیلیم زیاد...
هری نفسشو با حرص بیرون میده:اره بدهیکلو زشت شدم چطور؟
زین نیشخندی میزنه:اره از اولم بودی!
اما هری برعکس چهارسال قبل که سرزین غرغر میکرد و حرص میخورد اینبار با ذوق لبخند زد:آخ لنتی خندهات...
زین پوزخندی میزنه نه از تمسخر!!
از اونا که وقتی یه نفر خاص ازتون تعریف میکنه ،میزنید و میگید"نه بابا اینجوریام نیس"
_چرا؟
هری دست از ماته لبخندش شدن برمیداره:میدونی...قبل از اینکه بیام اینجا میخواسم حقیقتو نگم...ولی هنوزم نمیشه بت دروغ گفت...
زین با اخم سرتکون میده:خوب؟
اینبار هری با گلدون بازی میکنه:خ.خوب همه او.اون حرفا که...ببین زین من اصلا...
_گمشو...
هری پشته هم پلک میزنه:چی؟؟؟
زین از جاش بلند میشه و نردهارو با مشتش محکم میگیره و صدای فریادش با رعدوبرقی که زد یکصدا میشه:گمشوووووووو
هری سریع از بالکن خارج میشه تا کریسو صدا کنه چون این تغییر ناگهانی قطعا بخاطر از بین رفتن تاثیر قرصاش بود...
……………
_بیخیال پسررر اینبار نشد دفعه بعد...
هری،کارا و نایل هرسه لبه ی پرتگاه نشسته بودن و خوب...هرکسی بهونه ی خودشو داشت از اونجا بودن و های شدن.
هری به پشت میخوابه و میزنه زیرخنده:میدونی چیش...مسخرسسس؟...
کاراو نایلم میخوابن و به اسمون پراز ابرو تاریک نگاه میکنن...
_اینکه من باعثه همه ی اینام...عااا چرا انقدددد خودخواهم!!؟
نایل به پهلویه هری میزنه:اون تورو با همه ی اینا دوست داشت...
خندش به قهقه تبدیل میشه:ینی دیگه ندارهههه...
کارا سرشو رو شکم نایل میزاره:بروخداروشکر کن احمق!
نایل مثله عادت قدیمیش با موهاس کارا بازی میکنه:میتونست بدترم باشه...؟؟
هری از اون حجم خنده و تمسخر حالت تهوع میگیره و بلند میشه تابره...
بدتر
بدتر
بدتر
………………………………
YOU ARE READING
who do you think you are?
Fanfictionهمه چی از من آغاز شد! وقتی آروم آروم وجودم شروع به نوشیدن عصاره ی زندگیم کرد... دقیقا از وقتی من،من رو میکشت! یه قتل عام فجیح تو من بودو نمیخواستم کسی بفهمه. این فداکاریه من بود... که کم کم بعد از چهارسال جاشو به خودخواهی محض داد:) ولی بدرک خواننده...