sounds like you

509 53 4
                                    

_گفتی بش؟
هری پودر سفید(کوک) رو از بینیش بالا میده و گیج به نایل خیره میشه:کی؟
نایل پوفی میکشه:زین دیگه کی پس؟
هری "هوم" ی میکنه و به پشتیه مبل تکیه میده:نوپ!
_تا کی میمونی؟
هری بی تعادل از جاش بلند میشه و سمت دستشویی میره:نمیدونم...
نایل سری از تاسف تکون میده:میخای من باش حرف بزنم؟
هری قبل از بستن در درستشویی "نه" میگه میبندتش.
_باشه...
سمت در ورودی میره و قبل رفتن از جیبش آبنبات چوبیه مشکیه مورد علاقه ی هریو رو درایور میزاره میره...
و البته هریم برای ساعتها تو دستشویی میمونه...
همینجوری...
به نظرش اونجا بهتر از دنیای بیرون بود!
خیلی خیلی بهتر...
..................
کریس بعد از چهلوسه بار گرفتن شماره ی لویی بالاخره موفق میشه و صدای خوابالوده لویی شوکش میکنه!
لو شاید خوابالو و تنبل بود ولی امکان نداشت ساعت 6عصر بخابه:یافاک مقدس!!لویی؟؟واقعا خابیدی؟؟؟
لویی غرغرمیکنه و زیرپتو میره:هاان؟
_اممم...باشو بیا رستوران همیشگیمون!
لو با ناواضح ترین صدای ممکن به حرف میاد:ول کن باو کله دیشبو شیفت بودم حال ندارم!
کریس ابرویی بالا میندازه:شیفته چی؟
لو حالت گریه میگیره:انترنیم(این دکترا میخاد تخصص بگیرن سه دوره قبلش دارن انترن،رزیدنت،پزشک عمومی(ممکنه غلط نوشته باشم تلفظشو از این چیزا چیزی بارم نی))اولین شیفتم بود و یکی روم بالا اورد بو شیر ترشیده میدم!!من پامو بیرون نمیزارم!
کریستینا پوفی میکشه:حیف شد میخاسم مهمونتون کنم ،باشه دفعه...
_چه ساعتی گلم؟
کریس خندش میگیره:9،10 اونجا باش.
.........

_خووووب شیرینی چیو داریم میخوریم؟
کریس دوده سیگارو از ریش بیرون میده و به زین که علنا این مدت خودشو با هرچی سیگارو مواد و مشروب بود خفه کرده نگاه میکنه:شیرینیه یه اتفاقه خووب!
زین لبخند شیرینی میزنه البته همه جز اون تعجب کردن!!
چون تو زندگیه کریس کلا هیچوقت اتفاقه خوبی نمیوفته!
کریس به جمع پنج نفره ی ساکت نگاه میکنه با ذوق انگشت حلقشو نشون میده...
و بله لیندا اونقد خر و عاشق بود که از کریس درخواست ازدواج کرد!!
البته نه با یه حلقه ی پر نگین بلکه بخاطر کمبود مهمات با یه حلقه ی اهنیه ساده که تو دستش بود...
ولی مهم اینا نبود...
مهم کارا بود که گوشی به دست جوری که انگار خبر مهمی بش رسوندن بایه خدافظیه سرسری از اونجا میره...
کسی نفهمید!
حتی شما خواننده ی عزیز شک میکنم فهمیده باشی...
ولی بزار راهنمایی کنم:هیچکس اصلا اون لحظه به کارا زنگ نزد:)!

.........
واپسین لحظات شب بود (:/)و اون جمع همینطور بیخیال دنیا نشسته بودن و شاید گاهی به اهنگی که یکی میومد و رو سن میخوند,گوش میکردن...
درست وقتی کم کم تصمیم گرفتن برن،زین رو صندلی خشکش میزنه و ماته رو سن میشه و وقتی دود خاکستری اروم از دهنش بیرون میومد :کاراش از قصده نه...؟
......

_من صدای خوبی ندارم...البته اون پسره مستو داغونی که اونجاس عاشقه صدامه پس...خوب اره میخوام این اهنگو براش بخونم.

who do you think you are?Where stories live. Discover now