_تو اینجا چه غلطی میکنی؟؟
انگشتاشو بین موهاش میبره: عا خوب کالجمه!
کارا شقیقشو ماساژ میده تا بتونه عصابشو کنترل کنه و نکوبه تو دهنش:این همه کالج باید بند شی اینجا مرتیکه؟
+اوممم داره بم بر میخورها:[
آدام دستشو تو جیب سوییشرتش میبره و با انزجار بش خیره میشه:حرومزاده تر از توام هست؟
خندش میگیره:عاووو بیخیال دلتون واسم تنگ نشده بود؟
کریس پوزخندی میزنه:اوه اره به اکیپ خوش اومدی استایلز!!حالا بزن به چاک!
بزارید معرفی کنم نفر شیشم این اکیپ هری استایلز!
(تو پارت اول گفتم یه اکیپ شیش نفره!)
هری سردو بی حس به آدام نگاه میکنه و محلی به کریس نمیده:کجاس؟
آدام جدا خندش میگیره
عجب رویی داشت این فاحشه!!
این موجوده بی لیاقته کم حافظه:داری بام شوخی میکنی؟؟ببین منو فاکی تو خواب ببینی بزارم بش نزدیک شی!!حالیته؟
هری رودرروش وایمیسه و با خطری ترین حالت ممکن به آدام خیره میشه:داری کم کم سگم میکنی بت گفتم زین کجاس؟؟؟
خوب ببینید هری بعد از چهار سال واقعا ترسناک شده بود...
موهایی که فقط یک سانت طولشون بودن کجا و اون فرفریایی که تا شونش میرسیدن کجا...
اون لبای شاتونی ای که الان کاملا و قطعا بنفش خالص بودن...
و احتمالا با قدی حدوده 170 و اندی وزنش شاید به زور به 50میرسید!
و خوب چشماش که انگار...انگار یه شیطان توش زندگی میکرد.
خدایا این همون هری بود؟
پسری که الان آوازش پیچیده بود که یه فاحشست!!
و واقعا بود...
ولی با این همه ادام عقب نکشید...
نه از غد یا لجباز بودنش بلکه بخاطر پسری که طبقه ی بالا تویه دسشویی رو زمین افتاده بودو از ترس و یا هر فاکی تو بغل لویی زار میزد!!
هری شونه ای بالا میندازه و از جیبش چیزی که شبیه به سیگار بود ولی قطعا نبود رو در میاره و با فندک تماما بنفشش روشنش میکنه...
بنفش
بنفش
بنفش
این همون پسرکوچولوی بنفش زین بود؟
این همون دلیل تعصب خاص زین رو رنگ بنفش بود؟
نه قطعا!!
این مرد که توسط کارا مرتیکه خطاب شد از #بنفش فقط فندکو لباشو داره...
کارا مسقیم به چشماش خیره میشه:برو هری!... باز ببینتت داغون میشه.
هری تلخ ترین لبخندشو میزنه:ینی من به درک اره:)؟
کریس پوفی میکشه:خودت کردی!خودتم تاوان میدی...اون پسر به اندازه کافی شکنجه شده!ساعت حدودای چهار یا پنج صبح ،
لیام روی مبل خابش رفته بود و از اون پارتیه نسبتا بزرگ فقط 7نفر تو خونه مونده بودن...
_چقد تاوان پس بدم؟؟
خندش میگیره قدمی عقب میره و بی تعادل دور خودش میچرخه:کافی نی؟؟؟؟نیگام کن اخه(قهقهه میزنه)نیگام کنید لعنتیاااا کافی نیست واسم؟؟
لویی حین پایین اومدن از پلها به هری و نمایشه مسخرش (از دید لویی مسخرس) خیره میشه: نیس! گورتو گم کن جنده!
_اوومم لو...از تو انتظار برخورد بهتریو داشتما!
لویی سمته اشپزخونه ای که الان پر از لیوانای یبار مصرف خالی ونیمه پره ،میشه و از تو کابینتا دنباله ارامش بخشو قرصای اعصاب زین میگرده:حرف میزنی میخام روت عق بزنم!...اهههه(دره کابینتو محکم به هم میکوبه)کو قرصاش؟؟؟
کریس وارد اشپزخونه میشه و اونم دنباله قرصا میگرده...
هری سرشو میخارونه:چرا انقد ازم بدتون میاد؟
الان هرکسی جز هری بود ادم دلش میسوخت ولی...
هری؟؟
نه اصلا!!!
اون بدتر از اینا حقشه...
لویی به کارا اشاره میکنه تا بره طبقه ی بالاو حواسش به زین باشه.
کریس یه لیوان آب و همه ی قرصای زین که انگشت,شمار هم نبودن رو به کارا میده تا براش ببره.
و خوب هرچند قده لویی از هری کوتاه تره اما هری اونقد لاغر مردنی شده بود که با یه مشتم بشه بی هوشش کرد!
و چه بسا اگر این مشت شامل یه خشم و کینه ی چهارساله باشه!!
و شاید بگین ناعادلانس...
اما بعد از بلاهایی که سره زین اومد این کوچیک ترین کاری بود که لویی میتونست درحق زین انجام بده...
و اونولحظه هیچ اهمیتی نداشت هری مثل یه جنازه پخش زمین شده بودو کسی اقدامی برای بلند کردن یا حداقل از سر راه برداشتنش نمیکرد...
………………………………
YOU ARE READING
who do you think you are?
Fanfictionهمه چی از من آغاز شد! وقتی آروم آروم وجودم شروع به نوشیدن عصاره ی زندگیم کرد... دقیقا از وقتی من،من رو میکشت! یه قتل عام فجیح تو من بودو نمیخواستم کسی بفهمه. این فداکاریه من بود... که کم کم بعد از چهارسال جاشو به خودخواهی محض داد:) ولی بدرک خواننده...