_حالا گیرم که این میکروب زرزرو بی پناه باشه دلیل میشه حتما با ما بیاد:|؟؟؟؟
هری دست به سینه میشه و مضحک ترین قیافهی عبوسشو میگیره :جندهی تازهکار!
و به نوزاده بی اسم زبون درازی میکنه...
زین حین رانندگی سرشو محکم به فرمون میکوبه ،همین که بجای موتور عزیزش مجبور شده بود با این ماشین ابو قراضه غول پیکر رانندگی کنه شکنجه آور بود ،حالا مجبوره گریه های نوزاد بی اسم و غرغرای هری و حرفای پچ پچ گونهی کریس و کارارو هم تحمل کنه!
کم مونده بود نعره بزنه و ماشینو به پایین دره هدایت کنه تا همشون با هم برای همیشه خفه خون بگیرن!
آهنگی پخش نمیشد تا مثلا نوزاد بتونه آروم باشه ولی خوب نه تنها نخابید چه بسا بخاطر ندونم کاری کارا تو بچه داری و خوردن چند قلپ قهوه از شیشه شیرش چنان بی تاب و پر تحرکش کرد که کم مونده بود از سروکول زین بالا بره...
و خوب متقابلاً تو ماشینی که نایل ،لویی و آدام بودن به جز نایل که راننده بود (هرچند که لویی خیلی اصرار داشت خودش برونه ولی بخاطر آخرین باری که لویی پشت فرمون بودو آخر سر ماشینش بالای یه درخت سر در آورد نایل اجازه رانندگی بهش نداد)نباید مست میکرد که البته مست نکرد و با چند پوک گل خودشو چت کرد و خدا واقعا رحم کرد که تونست تا همین جای مسیر اونارو سالم ببره:|
شاید سوال پیش بیاد چرا نایلی که چته میتونه رانندگی کنه ولی لویی این اجازرو نداره.
جواب سادس...
چون نایل وقتی چت باشهام میتونه رانندگی کنه ولی لویی تو حالت نرمالشم نمیتونه-_-
آهنگ تو ماشین نایل، هوی متال و از لیست آلبوم های لویی بود ولی بخاطر افسردگی آدام صدا کم بود و آدام با یه هندزفری تو گوشش پلی لیست مشترکش با لیام رو گوش میکرد و هزار بار جای خالی لیام تو بغلشو حس میکرد...
با همهی اینا هیچ چیزی شکنجه آور تر از بودن توی ماشین زین نبود ،دقیقا مثل سفر با خانواده وقتی یه زوج تازه بچه دار شده و عاشقم همراتون باشن!!
پس بزارید از این قسمت ماجرا بپریم...
توی پمپ بنزین نگه میدارن و برای صرف قهوه وارد رستوران قدیمی و خلوتی میشن ،البته ساعت ۲ صبح بایدم خلوت باشه.
زین سر داغشو به شیشه ی سرد پنجره تکیه میده و چشماشو میبنده:چرا منه خر قبول کردم بیام:|؟؟؟
هری کنارش میشینه و وقتی با چشم غره به کارا و کریس میفهمونه یه جای خیلی دور از اون بشینن جواب میده:درواقع اگه اون نوزاد حال بهم زن دماغو نبود خیلیم خوش میگذشت!!
کارا و کریس و آدام روی میز کنار میشینن و لویی نایل هم با زین و هری ،درواقع خانواده تازه مزدوج بچهدار با پسر شکست عشقی خورده خیلیم جور بودن!!
لویی پاهاشو کش میده :پسرررر چقد دیگه میرسیم؟؟
نایل شونه ای بالا میندازه:یکی دو ساعت...
گارسون اول سمت میز زوج تازه مزدوج بچه دار و پسر شکست عشقی خورده میره و بعد از گرفتن سفارش سمت میز اونا میاد:چی میل دارین؟
هری از اونجایی که به شدت خواب آلود بود جواب میده:یه قهوه...(نگاهی به منو میندازه)شیرینی مخصوصتون چیه؟
گارسون با خستگی جواب میده: شکلات و شکر و شیرینی.
هری با چشمایی که بخاطر شنیدن لفظ شکلات میدرخشید جواب میده:عالیه با یه دونه از اینا...
زین با جدیت سرشو از روی شیشه برمیداره:تو گوه خوردی!!یه چایی سبز و یکم میوه پیوه بیارین براش برای بقیمونم قهوه!
هری با بغض به زین نگاه میکنه:چرااااا؟؟
_چون من میگم!سیگارم ممنوع...وقتیم میگم سیگار ممنوع ینی الباقی دود بازیاتم ممنوع!
هری دست به سینه میشینه با اخم حین اینکه پوست لبشو میکند به جلو خیره میشه ،خیلی دلش میخواست جواب دندون شکنی بهش بده اما اون جواب، دندون شکن نبود درواقع قلبشو میشکست...
چایی سبزو با مخلوطی از توت فرنگی انواع توتای وحشی میخوره ،البته که به این رژیم غذایی عادت داشت!
اون چندسال با همین وضع زندگی کرده بود...
…
YOU ARE READING
who do you think you are?
Fanfictionهمه چی از من آغاز شد! وقتی آروم آروم وجودم شروع به نوشیدن عصاره ی زندگیم کرد... دقیقا از وقتی من،من رو میکشت! یه قتل عام فجیح تو من بودو نمیخواستم کسی بفهمه. این فداکاریه من بود... که کم کم بعد از چهارسال جاشو به خودخواهی محض داد:) ولی بدرک خواننده...