_هیی لیوم!
لیام از حرکت وایمسه و به ادام نگاه میکنه.
_بیا پیش ما.
لیام لبخنده معصومانه ای به ادام میزنه و سمته میزی که اکیپ مشهوره کالج نشسته بودن میره و کنار ادام جایی که واسش جا باز کرده بود میشینه...
خوب شاید دیشب قسمت نشد تا به فاک بره(:/)ولی دلیل نمیشه نقشه ی ادام درست پیش نره و لیامه که حتی نمیدونست همجنسگراس یا اسریت دل به این پسر خطرناکو جذابه نده!
کارا قهوشو با اخم بالا میده:دیگه گوه بخورم مست کنم!!
کریس پوزخند معناداری میزنه:دفعه قبلم همینو گفتی!
لویی سرشو از رو میز بلند میکنه و با چشمایه بسته از خواب اضافه میکنه:و دفعه قبل ترش-_-!
+و همونطور چهارسال قبلم همین حرفو هربار میزدی!
هری خودشو بین لویی و کریس جا میده و لبخند احمقانه ای بهشون میزنه:صبح بخیر!
البته با اون کبودیه نسبتا توچشم و گنده ی گونش یکم مسخره شده بود ولی حقش بود:/لازمه بگم زین به محض دیدن هری که پشت میز نشست مثله جن زدها از جاش بلند شدو دیوانه وار به ناکجااباد دویید؟
لویی حالت گریه به خودش میگیره و سرشو چندبار به میز میکوبه و هربار که سرشو بالا میاره جملشو کامل میکنه:ببین( ضربه)تو(بعدی:/)خیلی(وبعدی که محکم تر از بقیه ی ضربها بود)پرروییی!!!
و از جاش بلند میشه و دنباله زین میره...
کارا لباشو جلو میده و به پهلوی کریس میزنه:راستش دیگه بات حال نمیکنم غورباقه!
اونام بلند میشن تا سرکلاسشون برن...
هری لبخند میزنه و به ادام و دوستی که کنارش بود نگاه میکنه:چه خبرا:)؟
ادام دست لیامو میگیره از جاشون بلند میشن:تو چندش اوری هری!!
و از اونجا دور میشن...
هری گوشیشو درمیاره اهنگی پلی میکنه و چونشو رو میز چوبی میزاره و اروم زمزمه میکنه:میدونم...
و به گوشیه زین که رو میز جا مونده بود نیشخندی تحویل میده و با ذوق برش میداره:خوب خوب...رمزت چیه ددیه ترسو؟
زیر لب هومی میکنه و تاریخ تولده زین رو وارد میکنه...
که البته غلط بود ولی فک کرد شاید رمز گوشیه زین با رمز گوشیه خودش یکی باشه...
بعد از دوبار امتحان کردن وقتی اخرین شانس رو داشت تاریخ اولین بار که دیدن همو وارد کرد...
اما قبل از اینکه ok رو بزنه پاکش کردو تاریخ روزی که ترکش کرد رو زد...
ولی بازم پاک کرد...
اون زین رو از بر بود!!
پلک میزد میفهمید داره به چی فک میکنه...
پس باید بدترین تاریخ زندگیش همیشه جلو چشماش باشه...
13/apr/11
که خوب قطعا انتظار داشت باز شه ولی البته که باز نشد!
همون قدر که هری یه ادم دیگه شده زین هم تغییر کرده...
هری پوفی میکشه و گوشیو رو میز پرت میکنه:انقد احمقی که فک کردی رمزش باید به تو مربوط شه؟
هری لبخندی میزنه و به پشت برمیگرده:سلام زیزی:)
زین ابدهنشو قورت میده:گوشیمو رد کن!
_اول بغل من...
زین دندوناشو با حرص رو هم فشار میده:گوشیم اشغال!!
_بیا حرف بزنی...
حرفش نه با سیلی و نه با مشت بلکه با توفی که زین به صورتش با نفرت انداخت قطع شد:تویه حرومزاده خیلی جرعت داری!!گمشو هر گورستونی که بودی !دورو وره منم پیدات نشه مادرفاکر!فقط یبار هز...(نوچی میکنه و پلکاشو برای ثانیه از اشتباهی که کردو هز صداش کرد به هم فشار میده) ریختتو ببینم تضمین نمیکنم راهی بیمارستان نشی حالیت شد؟؟؟
هری با آستینه سوییشرتش صورتشو پاک میکنه و لبخند ارومی میزنه:چشم...اصن هرموقع خودت بگی...فقط یه ربع حرف بزنیم باشه؟
زین صورتشو با دستای لرزونی که نه از عصبانیت بلکه از استرسه اینکه هری تو چند سانتیش وایساده و شده همون هریه بنفشش ،میپوشونه...
نفساش تند میشن و تیکه عصبیش شروع میشه...
داروهاش کدوم گورین؟؟؟؟
گوشیشو از بین دستای لاغر هری میقاپه و از اون جهنمی که توش بود دور میشه...
……………………………
YOU ARE READING
who do you think you are?
Fanfictionهمه چی از من آغاز شد! وقتی آروم آروم وجودم شروع به نوشیدن عصاره ی زندگیم کرد... دقیقا از وقتی من،من رو میکشت! یه قتل عام فجیح تو من بودو نمیخواستم کسی بفهمه. این فداکاریه من بود... که کم کم بعد از چهارسال جاشو به خودخواهی محض داد:) ولی بدرک خواننده...