"شيا بيا بريم برقصيم ها؟
يه نگاه به رز انداختم و جوري بهش نگاه كردم كه خودش فهميد اين حرفو نبايد ميزد چون ميدونه نميام پس روشو برگردوندو رفت "هي شيا تو دوست پسر داري؟
"مگه ميشه چنين دختري دوست پسر نداشته باشه ؟"
"اممم...خب بايد بگم كه ندارم ..."
دونا ودكاي قرمزي كه خورد رو تف كرد تو ليوانش بايد بگم حالم بيشتر داره ازش بهم ميخوره "چي؟پس اون چي ميگفت؟"
"مگه چي گفت؟"
"خب چيشده؟
"من بهت گفتم كه اون يه هرزس ، فقط ميخواست يه راهي واسه اومدن تو گروه داشته باشه "
دختر عصباني و نفرت انگيز كيفشو برداشت و رفت سمت پله ها "به سختي تحملش ميكنم!"
"كيو؟"
رامون سرشو سمت راهي كه دونا رفت چرخوند الان متوجه شدم
داشتم به موزيك گوش ميكردم نه به نشونه اينكه از آهنگش خوشم مياد فقط ميخوام از نگاه هاي بد رامون راحت باشم
دونا بعد از ده دقيقه اومد رو مبل نشست غر زد وقتي ديد يه دختر و پسر مست سره جاي قبليش نشستن و دارن باهم لاس ميزنن
پس اومد كناره من ، سعي كردم بدونه اينكه متوجه بشه از فاصله بگيرم اون همينجوريشم بوي الكل و سيگار ميده "درستش كردم...اون ميتونه انجامش بده"
"به نظرت اذيت نميشه ؟ معلومه سخت گيره..."
رامون به من داشت نگاه ميكرد . كي ميخواد چشماي لعنتيشو يه جاي ديگه بزاره ؟
"ميشه يه چيزي بپرسم؟"
"البته"
من از جواب رامون خيالم راحت شد چون فكر كردم از روي بي ادبيشون ميگفتن نه "درباره چي حرف مميزنيد؟"
"خب شيا ميدوني ، از اونجايي كه يه دختر بد به ما دروغ گفت ميخوايم تورو با يه نفر آشنا كنيم خوشحال ميشيم كه كنار هم ببينيمتون "
"خب ...هيچي نفهميدم"
"الان ديگه ميفهمي..."
اون دوتا سرشونو برگردوندن سمت دره وورودي خونه مشترك
بايد گفته بشه كه اين وضع اصلا زيبا نيست...داستان از نگاه هري :
بازم يه دعوتي لعنتي ديگه داشتم با سالي وقتمو ميگذروندم كه اون عوضي خرابش كرد و الان اومدم تو اين سگدوني!
"هي..هري!؟!"
"سلام عوضي"
"خيلي منتظرت مونديم"
رامون آدم خيلي صبوريه ولي من اصلا چنين خصلتيو تو وجودم ندارم.همه چي بايد سريع انجام بشه"
"سلام هري"
"سلام هرزه"
محاله تويه سگدوني دختر مو بلوند زشت نباشه
بعد از شنيدن جواباشون خنديدن . خب معلومه كه از لقباشون لذت ميبرن مجبورن واقعيت رو بپذيرن
نگاشون ميكردم و سرمو تكون ميدادم "اوه راستي...اينم شيا دوست رز هموني كه خواستي باهاش ..."
"خيله خب باشه رز فهميدم ببندش"
خيلي حرف ميزنه بيش از حد نميتونه جلوي اون گوني بزرگ پر از مگس رو بگيره ...چرا چشمام ميسوزن؟
رامون دستشو سمت يه دختر باكره دراز كرده بود ،ببخشيد ولي من آدمي هستم كه تا يه دخترو ميبينم براش نقشه ميكشم يا درباره اينكه باكرس يا هرزه پشت پيشونيمو درگيرش ميكنم ، ولي اين يكي زياد تشخيصيش زمان نبرد البته شايد اگه يكي ديگه جايه من بود ميفهميد من دارم زياد سخت ميگيرم
"خوشبختم..."
اون ( شيا) دستشو اورد جلو منم دستمو گذاشتم تو دستش "ولي من اصلا خوشبخت نيستم !"
رامون و دونا از شدت خنده افتاده بودن رو مبل . اين خيلي سرگرم كنندس كه سربه سره يه باكره بزاري
"خب ...كجاش خنده دار بود؟"
خيلي احمقه لابد به جكاي كنوك كنوك علاقه زيادي داره "دقيقا همونجاش كه گفتم خوشبخت نيستم "
اصلا نتونستم جلو خودمو بگيرم دهنم الان پاره ميشه از بس كه ميخندم
"ولي من ميگم خنده دار نبود دوستات به جك مسخرت ميخندن چون نميخوان رفيقشون جلوي غريبه كم بياره !"
ديگه الان اون ، رامون و دونا داشتن ميخنديدن و من عصباني . اين اصلا خوب نيست توسط يه دختر باكره ضايع بشي
"البته كه بايد يه عوضي و هرزه به حرف يه دختر باكره بخندن!"
"ببخشيد؟"
قرمز شده بود مثه پوره هاي پرتغال خوني وقتي ميوفتن تو آبميوه گيري
اما كسي نخندين يه نفر نيشخند تو دستاش داشت كه اون من بودم
د.ا.ن شيا
اون يه بي ادبه يه آشغال عوضي چرا اصلا من بهش سلام كردم؟ چرا بهش احترام گذاشتم؟
بايد ميذاشتم خودش شروع كنه.كاشكي زمان به عقب برگرده و من درخواست رز رو رد كنم حتي اگر هم خودشو ميكشت قبول نميكردم اما ديگه كار از كار گذشته من جلوي غريبه ها توسط يه مرد بد ضايع شدم
حرفاي مدرم رو قبول دارم و هيچوقت انكارشون نميكنم "مرد ها شخصيت زن مقابلشون براشون اهميت چنداني نداره رز"
"هموني كه گفتم بهت"
هنوزم ميخنديد ...بهش زل زده بودم نميتونستم به جايه ديگه به جز دشمن چند دقيقه ايم نگاه كنم ...هيچي نميتونم بگم
******
ميشه نظر بدين 😐
خواهش ميكنم 😐
من خواهش كردم
😐🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
بازم خواهش ميكنم
🙏🙏🙏🙏🙏 نظر بدين
YOU ARE READING
The Man H/S
Fanfictionداستان "مرد" درباره دخترى به اسم شيا ئه كه وقتى ميره به مهمونى رفيقش اتفاقى براش ميوفته كه آرزو ميكنه "كاش زمان به عقب برگرده و نميرفت اونجا" . . داستان تمام شده و هرروز آپ ميشه