مادر دوريس
يه زن چاق با پوست روشن كه موهاش نارنجي و چشماش مشكي دخترشم شبيه خودشه
ولي اون خيلي لاغرمردنيه رز هميشه بهش ميگه (عدد يك)!
اون زن مزخرفيه بازم مثله دخترش تازه ،
تازه اونقدر حرف ميزنه كه مادرم مجبوره به دروغ بهش بگه بايد بره بيمارستان!"اوه سلام ...خب من داشتم همين دورو ور ميچرخيدم و جلوي در شمارو ديدم،گفتم ببينم چه خبره "
"چه خوب ، من ميخواستم از مادرت تشكر كنم براي اون لباس قشنگ . ميدوني اون لباس اونقدر قشنگ بود كه اصلا دلمون نيومد بزاريمش توي رگال اينجا ،پس دوريس اونو برداشت تازه فكر كنم امشب يه مهموني بچه هاي دانشگاه گرفتن و اون ميخواد بپوشتش...!"
"چي؟؟؟"
من كاملا شوكه شدم همونطور كه مادر دوريس ترسيد،
من به طور جيغ مانند گفتم (چي؟)"مطمئنيد كه همون لباس بود؟"
"اوه بله اون لباس بود ...نكنه مال تو بود؟"
اگه بهش بگم آره اون لباس كوفتي ماله من بود
با خودش ميگه دختر دكتر راشل چقدر بدبخته كه افتاده دنبال لباسي كه تن دختر منه..."نه ...ميدونين من اونو خودم انتخاب كردم و فكر ميكردم زشته و سوپرايز شدم از اينكهشما گفتيد دوريس اونو خواست"
"خب من ازت تشكر ميكنم واقعا لباس قشنگي بود "
"اوه خواهش ميكنم من ديگه برم خداحافظ..."
***************
"باورم نميشه تو براي اولين بار با پاي خودت اومدي ...!"
زين براي بار هزارم اينو تكرار ميكنه ،
درسته من هيچوقت به مهموني ها نميومدم .
جريان لباس هم خودم جمعش كردم ،رفتم بيرون و لباس خريدم يه لباس مشكي ساده چون مثله قبليه هيچ جا نبود ...
ًواقعا اون لباس زيبا رو دوريس از خودراضي بايد بپوشه؟"اميدوارم امشب يه جفت واسه خودت پيدا كني!"
"حتما ولي نه واسه هرشب جدا...!"
"بيشعور..."
الان زمان خوبي نيست كه بخوام بزنم زيره خنده .
زين يه پسر شيطونه همچنين بامزه بيتربيت هست ولي باهمه فرق داره چون بهمون احترام ميزاره اون يه راز بزرگ پيشه من داره !
اونم اينه كه ميخواست يه شب رز رو مست كنه تا باهاش بخوابه و من نزاشتم چون اگه اين كارو ميكرد من ازش دوري ميكردم پس جلوشو گرفتم چون اون بهترين دوست مرد من بود !خيلي اونجا منتظرش موندم ولي نيومد همه پسرا و دخترا اونجا بودن به جز اون
بعد از نيم ساعت بالاخره پيداش شد ،
تو اين نيمساعت داشتم با همون دوتا ديوونه (دونا و رامون)گپ ميزدم اونا بهم ميگفتن چقدر تغيير كردم خب قبول دارم .
داشت با يه پسر سره مشروب بحث ميكرد .فكر كردم مياد اينجا اين سمت ولي جايي نرفت جز پيشه دوريس ...!
آره اون دوريسي لعنتي كه ميخواست واسه مهموني امشب لباس قشنگ منو بپوشه...
__________________
اوه اوه دوريس همون لباسرو پوشيد
شانسش ريد 😹😹
كامنت بزاريد 🙏
YOU ARE READING
The Man H/S
Fanfictionداستان "مرد" درباره دخترى به اسم شيا ئه كه وقتى ميره به مهمونى رفيقش اتفاقى براش ميوفته كه آرزو ميكنه "كاش زمان به عقب برگرده و نميرفت اونجا" . . داستان تمام شده و هرروز آپ ميشه