CHAPTER TEN

70 10 1
                                    

"من نميتونم خونتو پيدا كنم !"

اصلا يادم نبود كه تازه جابه جا شديم و من آدرس خونرو به زور يادم ميارم ...
خب تاكسي كه مامانم برام ميگيره هم كه اينور اونور ميبرتم شخصيه و خودش آدرسو ميدونه .

"خب...من نميدونم!"

"خب ميتونيم يه كاري كنيم"

"چيكار؟"

" بريم خونه من ..."

واي خداي من اين خيلي بده ...

" يعني من ...اممم بيام خونه تو؟"

"آره تازه اونجا هم كسي نيست كه بهت گير بده مثه من راحتي...!"

" منظورت چيه؟"

" منظورم مامانته ، مطمعناً اگه اين موقع شب بري اونجا بهت گير ميده وايسا ببينم ، نگو كه بهت گير نميده؟"

اون كه سوال رو با هيجان و چشماي بزرگ و صدايي بامزه ازم پرسيد و باعث شد من بخندم .

"خب آره...شايد...خب اون بهم گير ميده اگه از نظر لباس پوشيدن و جايي رفتن و دوست انتخاب كردن باشه ..."

"پس گير ميده ..."

من با سر تكون دادن حرفشو تاييد كردم .
بعد از ربع ساعت ما به خونه هري رسيديم و من بايد حتما به مامانم بگم كه شب خونه يكي از (دوستام) ميمونم !
اون نبايد بدونه من ميخوام خونه كسي كه دوسش دارم بخوابم ...

"خب پياده شو ديگه"

" حتما..."
*************************
بعد از پذيرايي خنده دار هري كه نميدونست بايد چيكار كنه ، اون اعلام كرد كه وقت خوابه

"تو...اممم ...بايد تنها بخوابي...."

احساس كردم اين جملش سواليه پس ميخوام بهش بگم كه نه اينطور نيست
"چطور مگه؟"

" خب...ميدوني عادت ندارم شب بخوابم تنها ...به خاطر همين منتظر ميشم تا صبح بشه بعد ميخوابم اصولاً اينقدر زود نميخوابم ... هي..مسخرم هم نكن !"

خدا اون به طرز دوست داشتني ميخواد بگه كه ميترسه

"نه نه نه من بهت نميخندم . باشه تو اگه ميخواي من ميتونم پيشت بخوابم ..."

يه لبخند گنده و زيبا روي صورتش نمايان شد و منو از لحظه پيش عاشق تر كرد...
***********
خَر 😐😭
كامنت بزاريد 😭😭😭

The Man H/SWhere stories live. Discover now