CHAPTER FIFTEEN

82 9 2
                                    

د.ا.ن.هري

من و شيا دو هفته اي هست كه باهم قرار ميزاريم و بيشتر همديگرو شناختيم
من كاملا راضي هستم از خودم،از رفتارم،از شيا و مخصوصا رابطمون .
ما كلاسامون رو باهم انداختيم درسته رشته هامون يكي نيست اما يه سري درس هايي هستن كه ميتونستيم باهم بخونيمشون مثله : شيمي ... اين درس مورد علاقه شياست و من مجبورم خودمو راضي نشون بدم !

امروز ساعت ١٠ كلاس شيمي شروع ميشه ، آها بايد بگم كه آقاي ليام پين هم دوستمه ! (يعني استاد شيمي) اون مرد خوبيه البته من اينطوري فكر ميكنم .
من از طريق مردود شدن تو امتحانم باهاش آشنا شدم ، اون معلم خصوصي من بود تا الان باهم دوست هستيم ولي چيزي كه هميشه من رو نگران ميكنه سيگار كشيدن و قرمزي چشماشه !
*****************
در طول كلاس من فقط حواسم به شيا بود نه اون تخته سبز با كلي نوشته به همراه دستخت زشت ليام ! (😂)
اونجوري بد مينوشت كه شيا چون عقب نشسته بود ازش سوال ميكرد كه چي نوشته !
ليام وقتي جوابشو ميداد بهش پوزخند ميزد و بعد به من نگاه ميكرد دوست ندارم منظورشو تو كتم فرو كنم !
وگرنه بلند ميشم و ميزنمش !
*************
بعد از كلاس باز با شيا رفتيم همون جاي قبلي كه اولين قرارمون بود ...
هيچوقت اولين قرارمون رو يادم نميره اون لحظه هايي كه باهاش گذروندم، شروع رابطه قشنگمون بود .

د.ا.ن.شيا

امروز با استاد شيمي آشنا شدم اون اسمش ليامه ، مرد باهوش و عجيبيه ولي من ازش خوشم نمياد اون دوست هري هستش و من از اين بابت ناراحتم !

"خب من ميخوام بيشتر با ليام آشنا بشي شيا"

هري بلند شد تا بره دوستشو صدا كنه

" هري !؟!؟.."

من اونو متوقف كردم

"بله ؟!؟"

" من ازش خوشم نمياد !"

اون بالاي سر من ايستاده بود و من نشسته بودم .
دست هامو گرفت و بوسيدشون

" نگران نباش اون بد نيست ..."

" اميدوارم همينطوري كه ميگي باشه هري .."

اون به من اطمينان خاطر داد ولي من هنوز ناراحتم .

"سلام شيا !؟!.."

" سلام آقاي پين "

اون با سيگاري كه تو دهنشه چطوري ميتونه حرف بزنه و جواب بده ؟ خب معلومه كه عادت كرده !

" خب همونطور كه بهت گفته بودم اسمش شياس دوست دختر خوشگلم ! "
_____________________________

بيا ... ليامم اومد تو فن فيكـ😐😂
حالا ببينيد ليام چه كارا كه نميكنه ..:/ 😰
شوكـه ميشيد بخونيد 😂
نظر بزاريد 😐👇

The Man H/SDonde viven las historias. Descúbrelo ahora